من باور نمی کنم... به همین سادگی!
وجودت قاب شد در مقابل چشمانم... هنوز هم تا چشمم به نگاهت در قاب نیفتد باور نمی کنم... چه ساده دلبسته شدیم و چه سخت؛ ... نه من دل نمی کنم.
چقدر راه طولانی بود و چقدر خیره به پنجره برای بغض هایم که سر بسته مانده بود اشک ریختم.
چقدر سکوت کردم...
چقدر دلتنگ شدم...
با چشمانت حرف دارم ...
می خواهم ناگفته های بسیاری را برایت بگویم...باور نمی کنی؟!
من می گویم از "بهار"
هر که می شنود طعم تازگی و زندگی می دود به دهانش؛
غافل از اینکه بهار در دل من از پاییزی ترین پاییزها، پاییزی تر است...
من می گویم از "چشمانت"
هر که می شنود یاد لبخند هایت می افتد و برق چشمانت از خوشحالی؛
غافل از سکوت بین چشمان من و تو...
من با تو حرف می زنم...با تویی که نیستی و هنوز هم تنها مخاطب منی...
هنوز هم فقط تویی که می دانی بهار و چشم و سکوت و بغض یعنی چه...
خوب می دانم که اگر هنوز هم بودی باز هر دو سکوت می کردیم ... ولی می دانی که بودن و سکوت صد فضل دارد به نبودن و بغض...
خیلی زیبا بود و دلنشین برای منِ دل شکسته...
دقیقا:
فقط تویی که می دانی...
یک دنیا ممنون کاپتان!
برای رعایت حقوق مولف!
شعر زیر عکس متعلق به سید علی صالحی است.
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود
صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمیکند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست...
سر بسته ماند بغض گره خوده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
آن روز های خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
مرسی برای یاداوری این شعر زیبای قیصر!
باور ش سخت است.
حقیقت را دیدم که سر کوچه دار زدند.
اشک را دیدم که سر کوه به باد دادند
و خود را و تو را دیدم که کورمان کردند
تا در چشمهای یکدیگر احساس را نخوانیم.
دعا میکنم انقدر انسان باشم که با چشمان بسته هم احساست را لمس کنم!
.............................................................
"خودم" عزیز میشه لطفا خودتونو معرفی کنید!
اگه نمیخواهید تو کامنت ها معرفی بشید!
یا ایمیلتون را بذارید یا بصورت خصوصی نظر بدهید
مرسی!