آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

ساده نویس

آخرش یک اعلامیه ترحیم چاپ می کنم 

و برای کسانی که هیچوقت نمی فهمند به زبان ساده می نویسم... 

آنکه خاک گردید اوست 

آنکه مرده است منم!

میدانم این روزها می گذرد اما من از این روزها نمی گذرم

امروز بعد یه مدت طولانی اومدم تا بنویسم... هرچند امروز روز خوبی نبوده و  الان وسط امتحانام اما خواستم امروز بنویسم چون حالم خوب بود... می نویسم "بود" چون الان از دست کامپیوتر بشدت عصبانیم!... یهو وسط نوشتنم هنگ کرد و تمام صفحات را بست و گند زد به حال خوبم... الان این شکلی ام ... اینجا به قول یکی از بچه ها: موقع عصبانیت ده ثانیه صبر کن حتما فحش های بهتری یادت میاد!!!... هرچند که کاربردی نداره... دارم سعی میکنم با آرامش بیشتری به نوشتن ادامه بدم... 

خب از کجا شروع کنم؟ 

آهان!

از همه دوستانی که چیزی از من پیش خودشون امانت دارن خواهش می کنم که یادشون نره چون ممکنه من یادم بره چی پیش اونا جا گذاشتم و کلا فراموشش کنم. اونایی را که یادم مونده را می نویسم که اگر امروز و فردا به دیار باقی شتافتم. بهشون یادآوری کنید تا از طرف من به عنوان یادگاری پیششون بمونه. یه پیراهن مشکی و جوراب شلواری و کفش پیش عطیه... دو تا سی دی پیش نرگس... یه کتاب غزلیات سعدی پیش نازنین... یه سی دی پیش سمیرا... دو تا نمایشنامه از اشمیت پیش الهام... کتاب نظریه های روان درمانی پیش فاطمه... پیش فرزانه که خدا می دونه چه چیزایی دارم که بعضی هاش را فرزانه فراموش کرده و بعضی هاش را هم خود من!... و... و دلم که امانت مونده پیش کسی... کسی که جای دلم یادش را پیش من امانت گذاشته...

-------------

بحث از دوستان شد. بگم که یکی دیگه از همکلاسی های سابق هم عروس شد... مبارک باشه الهه جون!... 26 ُم اردیبهشت هم جشنِ فرزانه بود و خب معلومه که من نتونستم برم!... ولی قول داده هفته دیگه بیاد تهران ... و عروسی آرزو که 18 تیر هست. شب اول ماه رمضان!... من هم دقیقا این شکلی شدم ... حالا البته بذار دعوت بشیم بعد این همه جوش بزنیم... والا!... دیگه... دیگه چیزی خاطرم نمیاد...

-------------

همین چند روز پیش جشنواره کن برگزار شد. برخورد اصغر فرهادی بعد از برنده شدن برنیس بژو بازیگر زن فیلمش برای چند روزی خوراک بحثه... بنظر من رفتار فردی و اعتقادات شخصی هر آدمی مربوط به خودِ خودشه... اما بوسیدن یک زن جلوی لنز ده ها دوربین برای آدمی که به عنوان یک ایرانی مسلمان شناخته میشه، رفتاری خارج از کنترل بود. یادم دو یا سه سال پیش وقتی ژولیت بینوش برای فیلم عباس کیارستمی همین جایزه را از همین جشنواره دریافت کرد. رفتار کیارستمی مثل یک ایرانی بود. حتی وقتی در یکی از مصاحبه های بعدیش گفت که چقدر دلم می خواست ژولیت را ببوسم اما شرایط این اجازه را به من نمی داد. قصد قضاوت ندارم اما بنظر من داشتن رفتار صحیح در جمع مهمتر از افکار صحیح است. 

-------------

یه جمله ی زیبا هست که میگه وقتی خودت نتونستی رازی را پیش خودت نگه داری هرگز توقع نداشته باش دیگری رازت را نگه داره!... راز قلعه ایست که هرچه نگهبانان آن بیشتر باشند محافظت از آن سست تر می شود. تو همین روز های گذشته یه خبری را تو یه شرایط اضطراری به کسی گفتم و ازش درخواست کردم تا خود اون فرد نگفته لطفا شما هم به کسی نگو!... اما فهمیدم که جمله ی ابتدایی این بند چقدر ارزشمنده! چون وقتی اوایل هفته برای تبریک تولد یکی از دوستانم باهاش تماس گرفتم در حین صحبت گفت: شنیدم که... خدا می دونه قیافم اون لحظه چه شکلی شد ... شاید

-------------

در مورد یه جمله ی دیگه هم بگم... یه دعاست... شنیدین که همیشه وقتی کسی فرزندی تو راه داره. یکی میگه انشاله که دختر باشه. یکی دیگه میگه انشاله پسر باشه. اون ور مجلس یکی دیگه میگه هر چی هست سالم باشه. و آخرش یه آدم دنیا دیده میگه انشاله که فرزند صالحی باشه!... این مورد دیگه قابل نوشتن نیست. اما آرزو میکنم خداوند به همه ی پدر و مادر ها فرزند صالحی عطا کنه... دردآوره وقتی با هزار خونِ دل خوردن فرزندت را بزرگ کنی و آخرش عاقبتی از رفتارهاش ببینی که آرزوی مرگش را بکنی.

-------------

سه شنبه ی گذشته روز بدی بود... خیلی بد... صبح با یه خواب وحشتناک روز را شروع کردم و تمام ساعات پیش از ظهر، ذهنم ناخودآگاه مشغول افکاری بود که بشدت آزارم می داد. حسِ فهمیدن اینکه نارو خوردی و بهت خیانت شده، اون هم از طرف کسی که نمیدونی حالا که فهمیدی باید چه برخوردی باهاش بکنی. نه می تونی از بودنش خودت را رها کنی و نه می تونی ببخشی و فراموش کنی. خیلی حال بدی بود... خیلی بد...

------------

دلم هوس یک دوست قدیمی کرده

یک رفیق شش دانگ

یک آرامِ دل

کسی که امتحانش را در رفاقت پس داده 

و دیگر محک زدن و زیر و رو کردنی در کار نباشد.

...

رفیقی که من نگویم و او بشنود،

بخندم و حجم بغضم را در خنده ام ببیند...

رفیقی که بگویمش برو! اما بماند.

که نرود،

وقتی ماندنش آرامم می کند...