فقط امیدوارم آرامش قبل از طوفان نباشه!
"قرارمون کافه سپیدگاه یادت هست؟" ... مگه میشه یادم بره ... اینجا تنها مکان دو نفره ی من و توه! ... روز خوبی بود... نه به خاطر سکوتش ... نه به خاطر خستگیش ... نه به خاطر دلتنگی ای که در حضورت هم حس میکردمش ... حتی نه به خاطر اون جوجه کبابی که به جز مال خودت نصفه غذای منم خوردی... به خاطر همون جمله ی آخری!
مطمئن باش تو اون لحظه هایی که داری با این وابستگی کنار میای ... تنها نیستی!
گاهی این گنگ حرف زدنامون اینقدر برام دلنشینه که دیگه نمیخوام اِدامش بدم ... گفتم بی خیالش! گفت آره! بی خیال!
تمام مکالمه با یه لبخند تموم شد...