آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

دوشنبه و سه شنبه

تو دو روز گذشته کلی چیز یاد گرفتم و تجربه کردم!

دوشنبه رو با رفیق خوبم بیرون بودیم ...یه روز خوب...هر چند زمان زیادی رو از دست دادیم در سکوت... اول خیلی سعی کردم نشون بدم تو چه حالیم... بعد به خودم گفتم بی خیال! ... شاید بیشتر از سه ساعت بود که کنار هم بودیم ...تو اون سکوت ازار دهنده بالاخره دستای همدیگرو گرفتیم...احساس کردم دو تا دست چقدر میتونن حرف واسه گفتن داشته باشن...تا حالا اینقدر با دقت بهشون گوش نداده بودم(!) ...خیلی اتفاقی متوجه شدیم که یه سو تفاهم میتونه چه فجایعی (البته دیگه خیلی دارم شورش میکنم) به بار بیاره!...تنها چیزی که تو لحظه خداحافظی دلم میخواست این بود که ای کاش الان تو خونه بودیم ...



سه شنبه هم رفتیم خونه مریم (از دوستای دبیرستانم) بنده ی خدا از سه هفته پیش 7 نفر از دوستا رو دعوت کرده بود که فقط سه نفر رفتیم... خب مریم اساسا حق هم داشت که ازمون عصبانی باشه... من سعیمو کردم که جای خالی 4 نفر دیگه رو تا اونجا که میتونم پر کنم...اینقدر شرارت کردم که خودم از خودم تو این شرایط اصلا توقع نداشتم...فقط خوشحال از این بودم که؛مریم دیگه ناراحت نیست...شکر!... راستی یه اسم دیگه هم پیدا کردم... بعد از ماندانا و پانته آ (دختر دایی هام) و فرزانه ی خوبم که عادت دارن یه جور خاصی صدام کنن...مریم هم از دیروز تا حالا صدام میکنه «بامزه ی قشنگ» .... البته این یکی رو ترجیح میدم از سرش بیفته بر خلاف اون قبلیا!... اون روز احساس کردم چقدر راحت میشه دیگران را شاد کرد و چرا ما همیشه این شادی رو از خودمونو و اطرافیانمون دریغ می کنیم... مهم نیست که من تو خودم چقدر غم دارم...مهم اینه که وقتی تو جمعی هستم که حال و هوای من روشون اثر داره...این غصه ها رو تو خودم جمع کنم بکنمش تو یه صندوق یه قفل گنده هم بزنم روش  که ... 

که شادی اونایی رو ببینم که دوسشون دارم.

نظرات 4 + ارسال نظر
رستا پنج‌شنبه 29 تیر 1391 ساعت 10:23 ب.ظ

بخاطر تجربه های خوب این چند روزت خوشحالم

دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر
کز دست می‌رود سرم ای دوست دست گیر

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
از دوست تمنایی جز دوست نخواهم کرد

مرسی رستا جان!

کاپتان جمعه 30 تیر 1391 ساعت 12:39 ق.ظ

سلام با مزه ی قشنگ!!!
اولا که خب اقلا اون القاب قبلی رو هم مینوشتی که ما قضاوت کنیم کدوم بهتره!!!
ثانیا خوشبحال فرزانه که تو رو داره!!!
ثالثا بابت اون قضیه رفع سوء تفاهم بسی خوشحالم...ایشالا دیگه بابت هیچ سوء تفاهم و حسن تفاهمی اذیت نشی!!! این یعنی ایشالا کلا اذیت نشی...
رابعا شاد باشی و سربلند قشنگ بامزه!!!
خامسا شب خوش.
سادسا عربی رو حال کردی؟؟؟

سلام رفیق
من دعا کردم از سر مریم بیفته نه که تو هم یاد بگیری!
بعدشم اینقدر ما رو دست بالا نگیر!!! منم یه دنیا خوشحالم که تو رو دارم!
مرسی! اگه روزگار بذاره!
انشاله همیشه سربلند باشی کاپتان
میبوسمت

کاپتان یکشنبه 1 مرداد 1391 ساعت 07:08 ب.ظ

بازهم سلام بامزه ی قشنگ. خوبی؟
بابا ما خسته شدیم از بس هی با این اینترنت نخی صحه ی وبلاگت رو باز کردیم و دیدیم روزنگار تو هنوز "دوشنبه و سه شنبه" است...
آخه با مزه ی قشنگ (به اندازه کافی کفری شدی بامزه قشنگ من!!!!!)
آها داشتم میگفتم آخه با مزه ی قشنگ داره دوشنبه بعدی از راه میرسه هااااا...
منتظر آپ جدید پر از انرژی ات هستم.
قربونت: کاپتان

لال بشه اون دهنی که بی موقع باز میشه!
اخه باید یه اتفاقی بیفته که هم ارزش نوشتن داشته باشه و هم قابل نوشتن باشه!
اما چشم کاپتان!
بزودی بر می گردم!
قربونت:VN!W

مریم چهارشنبه 11 مرداد 1391 ساعت 11:30 ق.ظ

ای بامزه قشنگ زلزله، همینی که هست!دوست دارم اینجوری صدات کنم چون هم بامزه ای هم قشنگ هم زلزله هم ....
راست میگه همون کاپتان، اول بگو بقیه چی صدات میکنن تا ما واست یه اسم بهتر پیدا کنیم
ولی راست راستش....
خوبی،قدر خوبی خودتو بدون که نایابه عزیز.
بابت اس ام اس اون شبت هم بازم ممنون.عالیییییییییییییییی بود.خدا تو رو واسه من و همه دوستای خوبت نگه داره.شاید من نتونم باری از غصه هات رو کم کنم ولی از خدا برات اینو خواستم....

قربونت برم مریم جونم!
تو هر شکلی دوست داری منو صدا کن
به قول شاعر: صدا کن مرا ...صدای تو زیباست...
فقط اون "هم" اخر را توضیح ندادی؟
اینقدر هم تعریفی نیستم مریم جون... اینطوری که میگی به خودم شک میکنم!
تو این شبا خیلی التماس دعا!
همیشه بخندی
میبوسمت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد