آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

ادامه نمایشنامه - قسمت دوم

خانوم A خیلی با خودش درگیره، درگیر اعتماد کردن یا نکردن... روزا پشت سر هم میگذره... تند و تند و تند... اقای B دو ماه دیگه برمیگرده... خانوم A نمیدونه باید چیکار کنه... از تلاش برای همراه بودن میترسه، که شاید این راه درست نباشه و اون تقدیر نوشته شده اش... میترسه از اینکه اقای B خیلی بهتر از اونی باشه که تصور میکنه و خانوم A نتونه خودشو اماده کنه... میترسه و سکوت میکنه... سکوت تردید هاشو بیشتر میکنه... میترسه که کم باشه، کم بیاره. و خودش باور نمیکنه چه زود این احساس ها داره وجودشو پر میکنه... میترسه نتونه بار این مسئولیت رو تحمل کنه، این بار اگر کمر خم کنه، جز خودش اوار رو روی سر یکی دیگه هم خراب میکنه... میترسه و منفعل مونده...

من با خانوم A هر لحظه تکرار می کنم اعتماد کن به خدا و اروم باش برای انچه پیش پای تو قرار میده، بی توجه به خوشایند بودن یا نبودن اون اتفاق... 


پایان بندی شماره 1:

این انفعال ادامه پیدا میکنه، سکوت متدد باقی میمونه، به چشم بر هم گذاشتنی این زمان میگذره و دیگران برای خانوم A تصمیم میگیرن. و خانوم A همچنان سکوت میکنه. شاید دیگه نمیتونه اون ادم رک و رو راستی باشه که اقای B می گفت هست.


پایان بندی شماره 2:

خانوم A از ترس میزنه کاسه و کوزه رو میشکنه. اقای B هم از اینکه میبینه از دست خانوم A که اینقد بی ظرفیت و بچه است خلاص شده یه نفس راحت میکشه.


پایان بندی شماره 3:

شاید این دختر بهار میخواهد دلش... ؟


بریم یک سکانس عقب تر:

دوشنبه شب

یکشنبه صبح

یکشنبه صبح


من گیج داستانم!

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس شنبه 17 آبان 1393 ساعت 12:21 ب.ظ http://khate-akhar.blogfa.com

سلام مینای عزیزم
توی پایان بندی 1 خانم A خودش رو تا آخر عمر قربانی تصمیم دیگران میدونه البته بستگی داره چه سرنوشتی پیدا کنه
توی پایان بندی 2 رسما خانم A فرار کرده اولش حتی خانم A هم نفس راحتی میکشه و فکر میکنه که آخیش زندگی راحت خودم رو از این به بعد دارم ولی بعد از مدتی شاید خیلى دیر متوجه شه که احتمالا اشتباه کرده
من پایان بندی ٣ رو می پسندم چون توش حداقل خانم A خودش تصمیم گرفته ، نه فراری هست نه دیگرانی

اینا هم نقد داستان یا ادامه داستان بودش

سلام نرگسم
نمیدونم پایان بندی 1 بیشتر شبیه تسلیم شدنه تا قربانی شدن. بیشتر تن دادن به شرایط.
پایان بندی 2 که دقیقن همون که گفتی.
اما اونی که پسندیدی... نمیدونم این خواست همه شخصیتهای همه داستانهاست... همه دنبال اون طراوت هستن اما نمیدونن کی، کجا و چطوری؟
جمله اخرتو نفهمیدم؟؟؟
تو یه پایان عاقلانه برای خانوم A بنویس. خواهش میکنم نرگس. داستان داره گیجم میکنه. کمک میخام

[ بدون نام ] یکشنبه 18 آبان 1393 ساعت 09:13 ق.ظ

بر میگردم زود پایان داستان مینویسم
یه بار نوشتم کد تصویری رو اشتباه وارد کردم همش پرید
من پایان داستانت رو دارم
منتظر باش

منتظرم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد