آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

چرا یکی نمیپرسه چرا...؟

خیال کن روزگارم رو به راهه 

خیال کن رفتی و دلم نمرده 

خیال کن هیچی بین ما نبوده 

خیال کن مهربون بودی و قلبم 

کنارتو ازت زخمی نخورده 

خیال کن بی خیالِ بی خیالم 

شاید اینجوری ارامش بگیری  

...

گذشتی از منو ساکت نشستم 

گذشتی از منو دیدی که خستم 

تو یادت رفته که توی چه حالی  

کنارت بودم و زخماتو بستم 

 

حال داغون احتیاج به هم درد داره... یا نه، هم صحبت... نه، فقط یه جفت گوش شنوا و دو تا چشم که بهت بگن میفهمیمت... و من تو حال داغونم هیچ کس را ندارم... جالب اینجاست حال داغونم واسه اینه که نمیخوام هم درد داشته باشم... نمیخوام! 

چرا هیچ کس نمیفهمه؟؟؟ 

چرا هیچکس ازم نمیپرسه تو چته؟ چرا بی انگیزه ای؟ چرا مخالفت میکنی؟ چرا سکوت میکنی؟ چرا همش بغض میکنی؟ چرا اعصابت خورده؟ چرا شبا تا دیر وقت گریه میکنی؟ چرا هر روز لاغرتر میشی؟ چرا هیچی خوشحالت نمیکنه؟ چرا هر سال شماره عینکت بالا میره؟ چرا به فکر خودت نیستی؟ چرا یکی نمیپرسه چرا...؟

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا جمعه 29 آذر 1392 ساعت 05:47 ب.ظ

اینجا رو دوس دارم
موسیقیش
حرفاش
آدماش
صاحبش
همه و همه رو دوست دارم
حرفای الانم از جنس پستت نیس
نمیدونم باید بپرسم چه بر تو گشته یا نه
اما حالا که خودت این جرقه رو زدی تو ذهن من و همه ی کسایی که دوستت دارن که چه بر مینای مت گذشته خودت بگو
راستی
به یادتم و شک نکن دعات میکنم
همین

آخه دل به دل راه داره!
تو برگرد برات میگم آقا رضا!
یک دنیا ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد