آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

پس از غیبت طولانی

سلاااااااااااااااااااام

باید به بلندای نبودنم به همه سلام کنم...

به همه ی اون دوستانی که گهگداری چشم به این فضا میندازن و من منت دار محبت هاشون هستم. 4 ماه و اندی از اخرین پست وبلاگ گذشته. و مثل همیشه بر من شیرینی ها و تلخی های بسیار گذشته.

تیتر وار عبور کنم... یه تلنگر خوشایند و امیدبخش که رویاهامو پررنگ کرد... یه چندتا دیدار دوست داشتنی که حالمو بهتر کرد... به ثمر رسیدن تلاش های مشترک برای دوستم که بهم احساس قدرت داد... یه شب واقعن دردناک برای فروریختن قصری که تو رویاها اجر به اجر ساخته بودمش... یه کنکور بد... شادی های کوچولو... امید های کوچولو... دعواهای کوچولو... شروع سال نو... همون درگیری های معمول هر ساله... یک سفر کوتاه به تبریز، جلفا و کندوان... نتایج درخشان(!!!) کنکور که چقدر شرمنده ام کرد... تازه یادم افتاد باید بیفتم دنبال کارا... از این ور به اون ور... یه اتفاق بامزه این وسط، اشنایی با ادمایی که خیلی خودشونو تحویل میگرفتن، البته تو این برخورد یه وجهه دیگه از خودمو نشون دادم که برای خودمم تازگی داشت :) ... یه ضربه ی دیگه، خدایا چرا نمیفهمم که همه چی تموم شده... این مدت هم که همش درگیرم با فراخوان دانشگاه ها...

چند تیتر هم درباره ی دوستام... من دوستای فوق العاده ای دارم... کسایی که برام خیلی وقت میذارن و منو گوش میکنن... مرضیه جانم... مریم جانم... و خیلیایی دیگشون که نوشتن اسماشون زیاد میشه... دوستان قدیمی که نعمت هایی هستن که نشونه های بودنشون هم ارامش بخشه... مثل جناب آرشید با تمام بزرگواریشون... و دوستای جدید کسایی که اشنایی های چندساعته باهاشون هم تجربه ی پر لذتی محسوب میشه.

اینقدر اتفاقا هست که میشه دربارش نوشت اما فرصتش نیست که نگو... از اخر، مثل مصاحبه وزیر خارجه کشورمون که خیلی صریح درمورد اوضاع کشور شاید برای حفظ آبرو دروغ بزرگی گفت... یا این نکته که از دو روز پیش که به مدد اینترنت پرسرعت سالن همایش های رازی تونستم نسخه ی اندروید گوشیمو به روز کنم (این یکی از بهترین مزایای شرکت در کنفرانس علوم شناختی بود!) و الان یکی از برنامه های مهم گوشیم دچار مشکل شده ... یا غم سومین سال نبودن عزیزی که... یا سردرگمی برای اینده؟ میخوام چی کار کنم؟

خدایا به من صبوری و ارامش عطا کن... و کمکم کن که راهمو پیدا کنم...

امین!

نظرات 3 + ارسال نظر
فروردین شنبه 12 اردیبهشت 1394 ساعت 03:55 ب.ظ http://ashteroh.mihanblog.com/

خدا به همراه‌تون؛ همیشه

حضورتون دلگرمی این وبلاگ هست
ممنونم

مریم پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1394 ساعت 07:20 ب.ظ

خوشحالم که باز نوشتی. و از حال خودت ما رو باخبر کردی.
این روزها که دیگه همه درگیر شبکه های اجتماعی اند، من هنوز حال و هوای وبلاگ رو دوست دارم.
خدایا این دلخوشی های کوچک و از ما نگیر.

بی نهایت ممنون که بعد این همه نبودن ها هنوز هم به این فضای کوچک و خودمانی من سر میزنی...
یک دنیااااااااااااااااااااااااااااااااا ازت ممنونم مریم.

دوقلوها شنبه 26 اردیبهشت 1394 ساعت 08:55 ب.ظ

سلام
بعد خیلی وقت که نبودیم اومدیم اینجا بهتون یه سری بزنیم و بگیم
توی این چند روز باقی مونده خیلی به دعا احتیاج داریم
دعامون کنین که بتونیم نتیجه ی دلخواهمونا بگیریم
ممنووون یه دنیا

راسی ما هم به زودی بر میگردیم

سلام عزیزای دلم
وای چقد خوشحال شدم که اسمتونو رو کامنت ها دیدم
به روی چشم!
سال سختی رو پشت سر گذاشتید انشالله نتیجه همون چیزی باشه که دلخواهتونه
منتظر برگشتنونم دوقلوهای عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد