آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

روزگار


چون میخوام متن رو با این جمله ی تکراری خودم که: نمیدونم از کجا بنویسم؟.... از نزدیکترین چیزی که به ذهنم مییرسه مینویسم. از دیشب که تو گروه همکلاسیای دانشگاه یکی از بچه ها پیام یکی از اساتید رو گذاشت. درباره دعوت به جلسه دفاع امروز. یادم نیست چرا ولی بحث کشید به اینجا که استاد مزبور به همه بچه ها همین پیام رو دادن و خواستن که به همکلاسیاشون خبر بدن، منم به شوخی گفتم دکتر فلانی منو دوس نداره که به من پیام نداده، ضمن اینکه من شیراز نیستم که بتونم برم، حدسم اینه که دکتر شماره تلفن منو ندارن. تو یه فضای کاملا شوخی که همه داشتیم میخندیدیم گفتم مبارک همتون باشه! با کلی خنده... که با یه پاسخ عجیب مواجه شدم. دکتر فلانی هم مبارک تو باشه، چشم نداری ببینی یکی هم به ما توجه میکنه اونمم دسته جمعی. من متعجب مونده بودم از حرفی که میشنیدم.
علت گفتن این حرف از اونجا بود که خودش در پیام بعدی گفت که دبروز دانشکده بوده و چیزی برای استاد برده و ایشون نبودن و با خودش گفته اگر مینا بود با کلید در رو باز میکرد. اینکه چرا دکتر این لطف رو به من داشتن که کلید اتاقشونو به من دادن بحث جداییه که هیچ ارتباطی به شخص من نداره. اما فکر کردن به اینکه تو ذهن همکلاسیام درباره من چی میگذره حالمو بد کرد. یعنی یه اتفاق و یه گفتگوی تصادفی باعث شد اون صبر معقول اجتماعی از حد بگذره و این حرفا به زبون بیاد.
به زبون بیاد اینکه مینا من ازت بدم میاد چون توجهی رو جلب کردی که قبلن متعلق به تو نبوده، یا حتی فراتر از این توجهی رو از طرف اساتید به خودت جلب کردی که لیاقتش رو نداشتی. نمیدونم تهش اینکه حال بدی بهم دست داد.

کارام عقب افتاده، مقاله هام، که نمیدونم چی میشن تهش. مصاحبه ازمون جامع. وای که تصحیح نمیکنن این برگه ها رو که بدونیم تهش چی میشه، روزای اول بعد ازمون حس مثبت تری نسبت به عملکرد خودم داشتم اما هرچی بیتشر میگذره نگران تر میشم. از جلسه مصاحبه میترسم.
و واویلای اصلی که انتخاب و تصویب شدن موضوع رساله ام هست. خیلی گنگم، اینکه یه چیزی تو سرم هست اما نمیتونم پرورشش بدم عصبیم کرده، اینکه دلم میخواد زودتر پروپوزالم نهایی بشه و هیچکار نمیکنم کلافه ام کرده. و هزارتا کار خورد ریز دیگه که بهشون نمیرسم. نگرانی های کوچیک و بزرگ برای خانواده ام و دوستام. فکرهای عجیب و غریب و بی حرکت موندن در برابر همه مشکلات

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد