آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

حق الناس

امشب شب نهم محرم شب تاسوعاست. ساعاتی که گذشت حالی رو تجربه کردم که دلم میخواست بمیرم. یک گروه 6 نفره از دوستان دوره دبیرستان دارم تو تلگرام. با همون ویژگی های معمول. با همون شوخی ها و سر به سر گذاشتنا و کلیپ های جوواجور. امشب یکی از دوستام. یکی از بهترینا. یکی از عزیزترینا. یک مطلبی گذاشت درباره ارزش گریه بر حسین (ع) داستانی بود نقل شده از سید بحرالعلوم در دیدار با امام زمان (عج). اینکه امام زمان به ایشون فرمودند که خدا چون نمیتونه خداییشو به حسین ببخشه پس نعمتهاشو بر گریه کنندکان بر حسین میبخشه تا فداکاری حسین را پاسخ داده باشه.

من بدون اینکه درباره صحت این روایت چیزی بگم. صرفا برای اینکه تذکر داده باشم پخش این موارد یه جور سستی در عمل بوجود میاره که انگار هرکار خواستیم بکنیم وتنها با گریه بر حسین خدا چه ها و چه ها به ما خواهد داد.  نوشتم خدا هرچقدر هم نعمت به گریه کنندگان بر حسینش ببخشه چیزی از حق الناسی که به گردن دارند کم نمیکنه و در ادامه گفتم خدا مدیون هیچ کدوم از بندهاش نیست که بخواد براشون جبران کنه حتی اولیا الهی. خدا هر چیزی داده از سر لطف بوده. وجودمونو مدیون خداییم. خدا رو اینقدر حقیر نبینیم.

اون عزیز داغ کرد که تو میدونی سید بحر العلوم کیه؟ میدونی این حرفو امام زمان زده؟ وقتی درکشو نداری سکوت کنی بهتره و... و گروه رو ترک کرد. من بشدت متعجب از این عکس العمل، برش گردوندم به گروه و گفتم من قصد مقابله نداشتم. عقلم حکم میکنه بزرگی خدا رو فراتر از این توصیف بدونم. و فکرمیکردم میتونم تو جمع اندک دوستانم نظرمو بدم. اگه حرف اشتباهی زدم بیا باهم حرف بزنیم ناسلامتی رفیقیم.

بعد از یک ربع تایپ کردن و اینکه من چقدر منتظر پاسخش بودم. نوشته اش رو فرستاد. رو صندلی بودم و گوشی روی میز. سر خم کردم تا بخونم. به اخرای پیامش که رسیدم اشک هام بی اختیار و پشت سر هم روی میز و صفحه‌ی گوشیم پخش میشد. یخ کردم. این حرفا رو داشت به من میزد؟ همین رفیق عزیزم. همین ادمی که برام تو جمع دوستا تک بود. همونی که طرف بحث و گفتگو و غصه هام بود. همونی که باهاش مشورت میکردم. همین ادمی که دو روز پیش جلو جلو برای تولدم هدیه گرفت. همین ادم در مورد من، تو روی من داشت این حرفو میزد؟ مغزم سنگین شده بود. نمیتونستم جلو گریه کردنمو بگیرم. الانم که مینویسم دارم گریه میکنم.

کاری به بقیه حرفاش که متهم کردن من به نفهمیدن و ندونستن و هیچ بلد نبودن از تاریخ و روایت و سند و اینا بود، ندارم. اینکه منو متهم به هرچیزی کرد که برداشت متعصبانه ی خودش از اون روایت و حرفای من بود بدون اینکه ازم بپرسه منظورت چی بوده، هم برام قابل درک و قابل پیش بینی بود. حتی توصیه اش به من درباره اینکه بهتره حرف نزنم هم خیلی اذیتم نکرد.

تا رسیدم به این جمله "شاید تو دانشگاهی که میری یا رشته ای که میخونی موضع عقل کل داشتن لازمت باشه ..." با خودم گفتم وقتی یکی از بهترین دوستانم درباره من اینطوری میگه (ببین داره "میگه"، تازه ادمها از فکر تا حرف. حرفی که نوشته میشه. کلی خودسانسوری دارن) پس بقیه چه تصوری از من دارن. یه لحظه احساس کردم تنهاترین موجود روی زمینم. کسی که هیچ دوست واقعی تو دنیا نداره. یعنی هیچکس نیست که جدا از مناسبات ژنتیکی واقعا دوستم داشته باشه. یعنی بقیه هم ته ذهنشون یه برداشت این شکلی حالا کمتر و بیشتر از من دارن. تو ذهنم تکرار میکنم: مینا این حرفو یکی از صمیمی ترین دوستانت بهت گفته. باور میکنی؟  

یک دقیقه بعد از اون بهت عجیبی که بهم دست داد براش نوشتم. اره حق باتوه. نوشتم اینقدر عزیزی که دلم نمیخواد ناراحت بشی. برای ذهن کنایه نفهمش جوری با نرمش نوشتم که بدونه ناراحتم کرده. هرچند اینقدر غرق هیجان بود که نفهمید. الان که فکرشو میکنم نمیفهمم چرا با صراحت نگفتم که حرفت بغضمو شکوند و قلبم درد گرفت. واقعا نمیدونم مراعات چی رو کردم. و در پاسخش خیلی پیروزمندانه من رو توصیه کرد که نگاه از بالا به پایین نداشته باشم.

گریه و گریه و گریه همه ی کاری بود که تونستم بکنم. دلم میخواست حجم این غمی که نشست رو وجودمو با کسی درمیون بزارم تا سبک شم. اما کی؟ کدوم رفیقمه که ته ذهنش اینطوری درباره‌ام فکر نکنه. باورش برام خیلی سخته. خیلی. مرضیه به من گفته که "مینا تو از  اینکه دکترای روانشناسی میخونی فکر کردی عقل کلی؟!" من کی برای تو غیر از دوست بودم؟ شده حتی یکبار بدون اینکه نظرمو بعنوان یه روانشناس خواسته باشی، حرف یا رفتاری رو تحلیل کرده باشم؟ من؟ ... با کی میتونم حرف بزنم؟ مرور تمام خاطراتم با مرضیه و حرف امشبش هرلحظه بیشتر آزارم میده. دلم بدجوری شکست... تهش این شد که پناه بیارم به نوشتن بلکه یکم اروم شم. شاید این غمم مثل بقیه غم های زندگیم ته نشین بشه تو دلم.

 

شب عاشورا امام حسین به یارانش فرمود: هرکس از شما حق الناسی به گردن دارد برود و ان حق را ادا کند که خداوند شهادتش را نمی‌پذیرد.

او به جهانیان فهماند حتی شهادت در راه خدا در کربلا بالاتر از رعایت حق الناس نیست. من در عجبم از کسانی که هزاران گناه میکنند و معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت انهاست. جز مال مردم خوردن که مثالی از حق الناس است. رعایت اصول و قواعد عرفی، قانونی و عاطفی دیگران هم شامل حق الناس می‌شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد