آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

نمایشنامه- قسمت اخر

برای خانوم A همه چیز در مورد اقای B غافلگیر کننده بوده و هست. و شاید دوباره باید بنویسم بوده. از شروع قصه تا امروز. غافلگیری های شروع رو کنار میذارم. غافلگیری گذشته مال زمانی بود که خانوم A با فکر تموم شدن نمایشنامه، با اقای B خداحافظی میکنه. خداحافظی ی با علم به اینکه این اخرین باری هست که همدیگرو میبینن و باهم حرف میزنن. خیلی رسمی و البته دوستانه. و دقیقن فردای اون روز با تماس مادر اقای B برای دیدار مجدد در روز بعد بشدت غافلگیر میشه. چون تصور میکرده همه چیز برای همیشه تموم شده است. و حالا پایان داستان یه غافلگیری جدید رو با خودش داره. 8 روز بعد از اخرین تماس تلفنی خانوم A و اقای B وقتی همه چیز خیلی معمولی و ساده بنظر میرسه. البته از نظر خانوم A. مادر اقای B تماس میگیره و بعد از تعارفات مرسوم میگه که نمایشنامه به پایان رسیده. خیلی غافلگیر کننده. بدون هیچ اطلاع قبلی یا حرفی در این مورد. خانوم A این بار هم بشدت غافلگیر میشه. غافلگیر میشه نه از به پایان رسیدن نمایشنامه، که از بی مقدمه بودن پایان!

در هر صورت نمایشنامه به پایان رسید. از نرگس عزیزم هم عذرخواهی میکنم برای اینکه کامنت اخرشو تو پست قبل تایید نمیکنم، چون دیگه مفهومی نداره!

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم سه‌شنبه 27 آبان 1393 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام مینای عزیز خوبی؟
مریم رو می بخشی که این همه وقت بهت سر نزده؟
حتما گفتی چه بیوفاست این دختر که اینجوری گذاشت و رفت
البته دروغ نباشه چند بار اومدم و خوندمت

سلام مریم عزیزم
قربونت برم گل من.
مرسی که هستی همیشه

reza یکشنبه 2 آذر 1393 ساعت 02:10 ب.ظ

سلام من وبلاگم رو پاک کردم
یه نفر دیگه تحت عنوان دست نوشته های من ثبت کرده
نویسنده ش من نیستم
انچه بر من گذشت

سلام اقا رضا
حیف
خیلی حیف
دلم برای نوشته هات تنگ میشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد