آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

به دلم قول داده بودم

روزا داره می گذره و من بزرگ و بزرگتر می شم... بزرگ شدن یعنی درد های بیشتر... یعنی تنهایی بیشتر...

قبول دارید؟ اینکه هرچی بزرگتر می شی تنها تر می شی... 

سخته، زیر و درشت، با کنایه و مستقیم همه هی حالیت کنن مینا داره سنت میره بالا ها... مینا بذار بیان فکر نکنن یه چیزیت هست که نمیذاری کسی بیاد...مینا بذار حالا این بیاد اگه نخواستی خب بگو نه!... بذار بیان... بذار بیان... بذار بیان... و من هی بگم ولم کنید بابا. حالا وقت هست. من تازه ۲۴ سالمه! ۴۲ سالم نیست که فکر می کنید دنیا واسم تموم شده... بهم میگن تو میانگین سن ازدواج را رد کردی... بهم برمیخوره اما با خنده میگم خب میانگینه دیگه. آمار که بلدید؟! باید یه سری ها بالاش باشن و یه سری هم پایینش!... بحث را عوض می کنم اما حال خودم عوض نمی شه... کم کم احساس می کنم تنهایی رو... 

قبلنا اینطور نبود یعنی اگرم کسی چیزی بهم می گفت اصلا ناراحت نمی شدم، به هیچ وجه! فکرم این بود که اونی که میخوامش هست... دیر و زود میشه، ولی هست و میاد... همون موقع ها به دلم قولشو دادم... من به دلم کسی را قول دادم که دیگه نمیاد... این چند وقته هر موقع کسی ازم پرسید مینا هنوزم بهش فکر میکنی؟ سریع و قاطع گفتم نه!... اما تا عمق وجودم می سوخت با یادش... دو ماه پیش که خونه ی دوستم بودم و قرار بود همه بریم عروسیِ یکی دیگه از بچه ها... یهو مرضیه گفت: مینا تمومش کن... اون دیگه برنمی گرده... زندگیتو کن... به خودت فکر کن... تا کی می خوای این شکلی بمونی؟ این بار مرضیه نپرسید... یه راست رفت سر اصل قضیه. چیزی نداشتم بگم... من بغض کردم، و مرضیه گفت. مینا تو رو خدا تمومش کن... مطمئن باش اونم الان نگران توئه... بذارش یه گوشه ی قلبت و گاهی یادی ازش بکن یه قطره اشک بریز و دو خط قرآن براش بخون...از خودت "کوچه ملی" نساز!... این زندگی نیست که تو میکنی مینا!... تمام مدت سکوت کردم. سکوت کردم که بغضم نترکه... که بتونم دروغ بگم. بگم نه مرضیه جان داری اشتباه میکنی... من همه چیو فراموش کردم... 

مرضیه هنوز حرف می زد. دیگه نمی شنیدم. صدام کرد: مینا چرا اینجوری میکنی با خودت؟... دهنمو باز کردم که بگم چراش را خودت میدونی... اما نگفتم فقط یه نفس عمیق کشیدم و سکوت کردم... مرضیه همونطوری که نشسته بود گفت مینا برات دعا میکنم عاشق شی... چون فقط عشقه که میتونه جای عشق را بگیره... یه لبخند از روی اجبار تحویلش دادم و...

با خودم گفتم پس قولی که به دلم داده بودم چی...؟

اون روز هم گذشت...

اصلا چی شد که اینا رو نوشتم؟... 

یادش افتادم؟ من که همیشه یادش هستم... مرضیه حرف تازه ای زده؟ از اون روز تا حالا که همدیگرو ندیدیم. ... ترانه ی کوچه ملی رضا یزدانی رو گوش کردم؟ نه!... پس...؟ ... آها... 

امروز الهام زنگ زد!

نظرات 10 + ارسال نظر
آرشید شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 10:18 ق.ظ

سلام
خیلی خوبه که یه دل ، توان ایستادن پای حرفش رو داشته باشه ...
اما گاهی واقعا باید برای این ایستادن دلیل محکمی داشته باشی .
دلیلی که بشه بهش اتکا کرد ... و بخاطرش این همه صبور بود و جنگید .
قولها عزیز و محترمند . اما گاهی دیگه دلیلی برای عمل کردنشون وجود نداره .
براتون خوشبختی و سعادت آرزومندم ...

سلام
واقعیت اینه که نمیدونم دلیل دارم یا نه... گاهی دلم میخاد نقش یه ادم سر سخت را بازی کنم... گاهی بی دلیل میشم.
ممنون
ارامش قرین لحظه هاتون

رستا دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 03:02 ب.ظ

باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست
وین جان بر لب آمده در انتظار توست
در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست
جز باده ای که در قدح غمگسار توست
ساقی به دست باش که این مست می پرست
چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست
هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان
آسایشی که هست مرا در کنار توست
سیری مباد سوخته ی تشنه کام را
تا جرعه نوش چشمه ی شیرین گوار توست
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد
ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست
ای سایه صبر کن که برآید به کام دل
آن آرزو که در دل امیدوار توست
*
جز این شعر چی بگم که مثل بقیه نباشه حرفم برات...
...

ممنون رستای عزیزم

رستا دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 03:04 ب.ظ

راستی!
عشق جای عشق رو نمی گیره!
اونی که اینو گفته عاشق نبوده.

نمیدونم نگاه ادما با هم فرق داره...
این جمله مال دکتر چمران هست.
عشق برای هر ادمی یه تفسیری داره... گاه شبیه و گاه دور از هم.

دوقلوها دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 09:53 ب.ظ

مینای عزیزمون..
حرف دیگران گاهی نمک میشها و میپاشه روی زخمهای ما..
بذا یاد اون مرحوم دوا و داروی اون باشه..
عاشق شدن رادرک میکنیم
ازاعماق وجودمونو مبفهمیمت..حتی توان اینا نداریم که بگیم زندگی عادیتا بکن چه برسه به اینکه بگیم فراموشش کن..
نه مینای عزیزمان
عاشق رامجال نصیحت نیست..عاشق رامجال دروغ نیس
ماراهم مجالی برای عاشقی نکردن نیست
دعای ما اما اینگونه است کاش عاشق بمانی و عاشقی کنی...

سلام دوقلو های نازنینم
اول از همه عذر تقصیر سبب تاخیر...
شرمندتونم
از این همه لطف و مهربونیتون ممنون خانوم گلا!

دوقلوها یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 01:30 ب.ظ

سلام..
کامنت ما کووو؟؟؟؟

علیکم السلام
همین بالا

رضا یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 05:12 ب.ظ

نمیدونم چه حکمتی داره تو ذهن مشغولی میام اینجا با همونچیزی مواجه میشم که ذهنم رو مشغول کرده
نمیدونم چرا بعدش آرووم میشم،یک آرامشی که اگهقدرت اشک ریختن رو همراهش میداشتم آرامش کاملی بود
نمیخوام بگم این مطلبت دریا دریا شادی توش موج میزد ها،نه
اما وقتی میبینم هنوزم یه چیزایی توی وجود بعضیاا زنده ست لذت میبرم
انشالله که هرچی خیره همون مقدر بشه
با آرزوی بهترین ها برات
همین

امیدوارم حکمتی داشته باشه
وگرنه بیشترش محبت خودته آقا رضامن ازت ممنونم
خیلی خیلی ممنون برای اینکه وقت میذاری میای
و میذاری فکر کنم که حرفام خیلی هم بی مصرف نیست.
خب کاش میشد بیشتر دربارش حرف میزدیم...
در هر صورت برات ارامش ارزو میکنم

دوعددنون سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 04:41 ب.ظ http://www.2tanoooon.blogfa.com

سلام مینای عزیز
واقعا ...واقعا و بازم واقعا خوشحال شدیم که اومدی...جدا..
ممنووووووونیم خیلی..
اما درمورد صحبتت ...ما توی دوقلوها هم مطلب میزاریم اما چون کلا کمتر نت میایم طی سال تحصیلی برای همین بیشتر به دوعددنون سر میزنیم چون فضاش خصوصی ترها و...
واما شما مختاری در لینک کردن ما..هرطور میدونی...

انشاله که موفق باشید
احتمالا امسال سوم باشید... پس خیلی خیلی سرتون به درس گرمه...
دو تا نون هم لینک شد!

دوعددنون سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 04:45 ب.ظ http://www.2tanoooon.blogfa.com

وبت ْآرامشی داره که قابل وصف نیست...
هیچ وبی مثله اینجا وب تو تا به همین الان و احتمالا در سالهای بعد توی دل مانشسته و نمیشینه میدونی چرا؟
چون توی وبت ، توی حرفات نوشتهات عشق و وفاداری و صداقتی را پیدا کردیم که خیلی ارزش داره...خیلی خیلی خیلی
حداقل برای ما...

مطمئنید همه ی اینا که نوشتید با من بودید؟؟؟
شما خیلی خیلی به من لطف دارید و من اصلا در حدش نیستم...
اما با همه ی اینا ادمیزاده دیگه کلی ذوق میکنه وقتی ازش تعریف میکنن حتی اگه خودشم بدونه اغراقش زیاده...
یک دنیا ممنون

دوعددنون سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.2tanoooon.blogfa.com

سلام...
بله ما واقعا خوش سلیقه ایم نمیدونسی...

سلام
اون که صد البته

مریم دوشنبه 15 مهر 1392 ساعت 10:32 ب.ظ http://mywall.blogsky.com

سلام مینا جون
خوبی عزیزم؟ببخشید که باز یکهویی رفتم
آدرسم رو هم باز تغییردادم
فکرکنم دیگه به این کارام عادت کرده باشی

سلام مریم خانوم گل با ادرس جدید!!!
قربونت برم... چقدر خوشحال شدم که دوباره پیدات کردم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد