آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

جهنم

جهنم اون وقتیه که صبح از خواب بیدار شی... به ساعت و تقویمت نگاه کنی، تا مطمئن شی یه روز دیگه از زندگیت گذشت... ولی هرچی فکر کنی... هرچی به این مُخت فشار بیاری...

یادت نیاد برای چی زنده ای...؟

تو میدونی برای چی زنده ای؟


امروز درست یکسال از شروع نوشتن من تو این وبلاگ میگذره... نمیدونم باید خوشحال باشم که تونستم سرپا نگهش دارم یا ناراحت که اکثر "آنچه بر من گذشت..." اتفاقات تلخ بود.
نظرات 9 + ارسال نظر
دوقلوها چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام..
نمیدونیم...یا شایدم میدونیم..شاید دلیل زنده موندن ما هدفهامونه که برای رسیدن بهش تلاش میکنیم و شاید هم دلیل زندگی ما آدمهایی هستند که دوست داشتنشون مارا وادار به زندگی میکنه...
خیلی تا بهحال به نبودن، به مرگ فکر کردیم اما هیچوقت دلمون نخواسته که عادی بمیریم..میدونی،همیشه دوشت داشتیم که شهید بشیم حالا میگیم شهید فکرت نره توی جنگ و اینا نه..همیشه دوست داشتیم جوری بمیریم که اون دنیا...
به هرحال زندگی دست خود ادم نیست..
یه روزی تموم میشه واون روز شاید آدم ها غصه بخورن واسه ی کارهایی که میتونستن انجام بدن ولی ندادن..
اینطور نیست؟

راستی یکسالگی وبتم تبریک میگیم...
بدون دروغ میگیم واقعا نوشتهاتا دوست داریم چون همیشه حس صداقتش برجسته بوده..

سلام
خوشحالم براتون... در مورد شما ها حداقل مطمئنم اگه روزی برسه که همه درها به روتون بسته شه همدیگرو دارید و هرگز همدیگرو تنها نمیذارید...
کارایی که میتونستم و انجام ندادم... بیشتر احساس احماقت میکنم از کارایی که لیاقتش را نداشتن و انجام دادم.
ممنون!... ممنون از اینکه همراهم بودید و هستید...

مریم چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 07:59 ب.ظ http://life-time.blogsky.com/

یک سالگی وبلاگت رو تبریک میگم عزیزم
من چند ماه بیشتر نیست اینجارومیخونم ولی نوشته هات رو دوست داشتم
امیدوارم صفحات اینجا و البته زندگیت پربشه از روزهای شاد ورنگی
ودرجواب سوالت:فکرکنم آدم ها به امیدزنده اند تاامیدهست زندگی معناپیدامیکنه

ممنون مریم جان
تو خیلی به من محبت داری... مرسی از ارزوی خوبت!
امید... همه ی بدبختی های ادمی از همین امید الکیه... جالب اینکه هرچی اوضاع خرابتر میشه امید به بهبود هم بیشتر میشه... ادمیزاده دیگه!

رضا چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 11:13 ب.ظ http://redkiss.blogfa.com

میگذره این عمر
فقط میگذره
دلم میسوزه واسه خودم که دارم همینطوری میگذرونمش
حالم گرفته میشه وقتی به گذشته نیگا میکنم
اما بازم درس نمیگیرم
این یک سال که گذشت و تو نوشتی
از آنچه بر تو گذشته بود
تلخ و شیرینش نکن
شک نکن شیرین بود که دوستانی رو خدا سر راهت قرار داد که باهات تواین یک سال زندگی کردن
باهات خندیدن
باهات بغض کردن
لبخند رضایت زدن
ازت تشکر کردن
تو یک سال با همه ی کسانی که دوستت دارن زندگی کردی
همیشه سبز باش و پاینده
همین

این نیز بگذرد...!
نگفتی تو برای چی زنده ای؟
قبول ... اینقدر هام بی انصاف نیستم... من تو این یک سال دوستان خیلی خوبی پیدا کردم... کسایی که بی انکه منو بشناسد، از راه دور و بدون هیچ چشم داشتی... محبتشون را به من هدیه دادن... یکیش خود تو...
ممنونم
همیشه زنده باشی.

مریم پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 08:36 ب.ظ http://life-time.blogsky.com/

آره راست میگی همیشه امید الکی م رو حفظ کردم بااینکه هیچوقت نتیجه ای نداشت
ولی دست کم مثل روزنه ای بودتوی سیاهی های اطرافم که سختی هاروقابل تحمل ترمیکرد برام

خوبه این امید همون دلیله برای زنده بودن و زنده موندن.
هرچی زندگی سخت تر، امید بیشتر...
انشاله که همیشه خدا حواسش بهت باشه مریم جان...

شکری جمعه 14 تیر 1392 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.zanjan1.blogfa.com

سلام عزیزم؛ منونم از سوال بجایی که پرسیدی! مثل یه تلنگر بود برام.
باعث شد یه سر برم مزار داداش یوسف (شهید یوسف قربانی)!
زندگینامه اش کتابی هست به نام مرغابی و ماه...
شادابی و نشاطش با وجود شراط زندگیش برام یادآور اهمیت هدف و دلیل داشتن تو زندگیم شد.
امیدوارم خدا کمکم کنه ارزش زندگی و زنده بودنم رو اونطور که باید و شاید بدونم.

مرسی از حضورتون
و ممنون بابت معرفی کتاب!

مریم جمعه 14 تیر 1392 ساعت 08:24 ب.ظ

تو برای خدا زنده ای، چون عشق خدایی زنده ایی، چون دوست داره زنده ایی، چون عزیزش هستی زنده ای.
همه این اتفاقا چه خوب چه بد چه تلخ چه شیرین تو رو داره میسازه مینا.میدونم خیلی سخته.ولی داری تراش میخوری تا یه جواهر درخشان و بی نظیر شی.
بدون بودنت بهترین اتفاق روزگاره،چونکه خود خود خود خدا خواسته که باشی و کی بزرگتر و عزیز تر از اون.
الیس الله بکاف عبده؟!

من زنده ام چون جرئت اینو ندارم که خودم به زندگیم خاتمه بدم... چون قدرت عظیم خداوند را باور دارم.
مریم همه چی سخت تر از اون چیزیه که فکرش را میکنی...

مریم سه‌شنبه 18 تیر 1392 ساعت 09:15 ق.ظ

خوب پس اگه قدرت خدا رو باور داری، باید به اتفاقایی که برات میفته هم باور داشته باشی.خیلی از اتفاقایی که برات افتاده دست تو نبوده، پس حتما صلاحی در کار بوده.ببین بدون، مطمئن باش که خدا بعد از هر سختی آسانی قرار میده.چه خوب که آدم تو جوونی امتحان بشه که توانشو داره.
من که مطمئنم، مطمئن ها، که تو آینده بسیار درخشان و روزای خیلی خیلی خوب و شادی رو در پیش رو داری.چون سختیای مربوط به خودت رو کشیدی.چون پیک سختیا رو گذروندی.امیدوار باش به همون خدایی که ما نخواستیم ولی اون خواست که ما باشیم.پس بسپر به خود خود خودش.
یه ذره ایده آل حرف زدم،میدونم.ولی منم خودم رو همین طوری آروم میکنم، شاید صد در صد آروم نشم که اونم برمیگرده به ایمان ضعیفم، ولی همون 30 درصدش هم خوبه، خیلی خوبه.

مرسی مریم جونم که هستی... که حواست هست... وسط این همه گرفتاری قشنگ :D
این هندونه هایی را هم که زیر بغلم دادی باشه وقتی دیدمت با هم می خوریم.
قربونت برم.

مسافر پنج‌شنبه 20 تیر 1392 ساعت 09:29 ق.ظ

پشت کوه ... خورشیدهایی انتظار می کشند
تا ببیند ما چه روزهایی را می سازیم .

سلام
امیدوارم روزهای خوبی رو بسازید .

سلام
سپاسگزارم
کاش خودتونو معرفی می کردید

مسلم بیگ زاده یکشنبه 20 مرداد 1392 ساعت 05:47 ب.ظ http://beigzadeh-m.ir

نشستم قلک دلمو شکوندم،تهش همش چند تا دلخوشی بود

خوشحالم که دلخوشی ها هست... مطمئنم که کم هم نیست
انشاله همیشه سرشار از شادی باشید

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد