چیز زیادی از خانه نمانده بود اما همان خُردههای کوچک را از زمین برداشتم.
چیز زیادی از رفیقم نمانده بود .. هرآنچه بود .. برداشتم...
از شعر، چیز زیادی نمانده بود، از دوست داشتنم، از دوست داشتنی بودنم که دیگر کسی دوستم نداشت.. .
از من پیش ِ کسی چیزِ زیادی نمانده بود.
از هرچیزی تنها ذرههای کوچکی مانده بود
که از زمین،
از دیوار،
از روی میز،
از میانِ ورقها برداشتم.
حالا تمام آنچه روزی در جهانی جا نمیشد، در جیبهای من است.