آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

تو را به خدا بگذارید هرکسی هرچه دلش خواست لااقل به خواب ببیند!

حتی مرگ رسول هم به خاطر مختار بود. صادق ته تغاری ارباب حسن خان از همه چی خبر داشت. از فرشته ی گل مریم که تو خونه امجد الدوله بزرگ شد، از قدیر که بچه ی جیران ورامینی بود، از همه چی... صادق سعی کرد. همه ی سعیش رو کرد که تمام اون کارایی را بکنه که رسول می خواست و نشد. رسول تجسم عشق و محبت خانواده ی آریان بود. رسول می گفت حتی باید مختار را هم دوست داشت... مختار پسر ارشد خانواده بود و توی کل زندگیش فقط یکبار با تاسف برای چیزی گریه کرد... روز مرگ فرزانه... مختار اینقدر تو زندگیش گند بالا آورده بود که صادق حتی برای یه لحظه هم نمی تونست دوستش داشته باشه... 

  

بدترین قسمت قوی بودن اینه که، هیچکس هیچوقت حالی از شما نمی پرسد  

کافیست چمدان هایت را ببندی... همه آماده اند برای از یاد بردنت

کتاب پشت کتاب. از چهارشنبه که امتحانا تموم شده، این دومی هست که تمومش کردم. تنهایی ها را باید یه جوری پر کرد. بالاخره که یه روز میاد... کلاهتو بذار بالاتر رفیق! 43 روز از آخرین تماس مستقیم ما می گذره. از "فردا روز تعطیله اشکالی نداره؟" این آخرین جمله ای بود که خطاب به من نوشتی... ترسیدم از خودم. از گفتن حرفایی که ممکن بود با یه تلنگر به زبون بیارم؛ ترسیدم ازش. از شنیدن حرفایی که عصبانی و ناراحت و شرمنده اش می کرد... همه چیز از آلودگی مزخرف تهران شروع شد... تهران دو روز تعطیل شد و من... که ای کاش نفهمیده بودم... همیشه میگن هرچی کمتر بدونی به نفعته!... الان میفهمم. الان که آرامش سابق دیگه وجود نداره... ترسیدم و هر دو تا خط تلفنم را خاموش کردم از 30 آذر... 6 دی ماه آخرین باری بود که جایی ازم یاد کرد... و حالا روز ها پشت سر هم میگذرن... یه روز، دو روز، سه روز، یک هفته، دو هفته، یک ماه!... یک ماه گذشت... چند ساله گمم تو روزایی که گذشت... هر روز گریه می کنم گاهی بدون اشک... گاهی آرزو می کنم این درد گاه و بیگاه قفسه ی سینه ام یه خودی نشون بده... شاید یادم بیفته، شاید با اون ادعا های همیشگی اش -که هر چی بیشتر گذشت کمتر باورم شد- خواب ببینه که دیگه نیستم، اون موقع شاید دلش برای روزهایی که از دست داد تنگ بشه، میشه؟ 

به همه چیز فکر میکنم به خودم، به لجبازی های خودم، به لجبازی های او. راست میگن اگه زیاد و طولانی قهر کنی اطرافیان عادت میکنن... آره شاید، شاید عادت کرده، عادت کرده که حتی زحمت یه تماس با خونه را هم به خودش نمیده. با خودم کلنجار می رم. اینقدر فکر میکنم تا از احساس خالی شم، به خودم میگم میتونم فراموش کنم... اگه اون سراغی از من نمی گیره چرا من نتونم؟... یاد "شب های روشن" می افتم. اونجا که رویا و استاد تو شب سوم با هم حرف می زنن. 

رویا:اگه اون تونسته منو فراموش کنه پس منم میتونم فراموشش کنم 

استاد: معلومه هنوزم دوسش داری؟ 

رویا: از کجا معلومه؟ 

استاد:از اینکه هنوزم می خوای کاری را بکنی که اون کرده.  

با بغض خنده ام میگیره... مگه میشه کسی را بعد از این همه خاطره یکهو دوست نداشت. "برای دوست داشتن وقت لازم است، اما برای نفرت گاهی فقط یک حادثه، یک ثانیه، کافی است...!" باورش ندارم، چون تنفر هم شکلی از خواستنه...متضاد عشق تنفر نیست، بی تفاوتیست... چه رسد به من که الان هم تنها حسی که بهش دارم دوست داشتنه. فراموش کردن هیچ کس غیر ممکن نیست اما زمان میخواد... زمانی بیش از خاطره هایی که باهاش ساختی... فراموش کردن یه آدم زنده خیلی خیلی زمان می خواد... چه رسد به کسی که مطمئنم حداکثر تا یک ماه دیگه اگه زنده باشم خودش دوباره تمام لحظه های تلخ و شیرینم را نبش قبر میکنه، واقعی تر از مرور هر شبه ی خاطراتم. 

دلبستن ... دلتنگی ... دلگیری ... 

سخته ببینی یاد همه هست. به فکر همه هست. سراغ همه را می گیره، جز تو... گاهی که از اول مرور می کنم می بینم اینقدر که این بی تفاوتیش روحم را شکسته کرده؛ علت اصلی ماجرا به کلی داره فراموشم میشه...

 

با خویش در ستیزم و از دوست! در گریز 

از حال من مپرس... که بسیار خسته ام

نظرات 12 + ارسال نظر
کاسکو شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 10:03 ق.ظ

یه جمله ی قشنگ هست که میگه برای خوشبخت بودن خر بودن کافیست......
راست میگی هر چی کمتر بدونی به نفعته.....
روزا میگذره فقط ماییم که شمارش می کنیم اون کسی که رهامون می کنه حتی یادش نیس که چه روزی ولت کرده چه برسه به اینکه یادش باشه چند روز گذشته.....

همینه...
حق با توه!

VN!W شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 12:48 ب.ظ

برای توضیح:
ژاراگراف اول خلاصه ی است از کتاب {دل کور} نوشته ی اسماعیل فصیح. فصیح را ژیش از این به عنوان مترجم کتابهایی در باب نظریه ی تحلیل کاربردی شخصیت یونگ می شناختمُ بعدها فهمیدم یه نویسنده ی حرفه ایه!

مریم شنبه 7 بهمن 1391 ساعت 06:45 ب.ظ

نه خسته دکتر آینده.خوب خدا رو شکر امتحانا تموم شد. مینا این آدم ضایع کیه اینقدر بهش دلبستی دکتر؟!!!هان؟اینقدر از لحاظ شخصیتی با ارزشه؟
راستی در مورد پست قبلیت،اول از همه ...... خودت بفهم چی میخوام بهت بگم دکتر.
دوما من فقط دلمو واسه عروسی تو صابون زدم.بیام مجلسو گرم کنم حسابی!

لهجه پیدا کردی مریم جون؟!!
این ادمی که تو بهش میگی ضایع؛ من براش همه کار میکنم
در مورد پست قبلی هم اول .... .... .. ... خودت بفهم!!!
بعدشم دوما غلطه خانوم دکتر بعد از این!

آرشید یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 08:53 ق.ظ http://arshid.blogsky.com/

سلام
این پست را خواندم
چندین بار ... و هر بار دلتنگ تر
دلتنگی لزوما چیز بدی نیست ...
گاهی که خیلی خسته می شوم ، متنی را که جایی خوانده بودم و از همین نوشته های بظاهر عامیانه است که در ایمیلها دست به دست می شود می خوانم ... و آرام می گیرم .

آن را در کامنت بعدی خواهم گذاشت

سلام جناب آرشید
حق با شماست... دلتنگی چیز بدی نیست یادگاریست از انها که دوستشان داریم و از ما دورند
بی نهایت از لطفتتون ممنونم که وقت گذاشتید و به این حقیر سر زدید
لحظه هاتون آروم

آرشید یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 08:54 ق.ظ http://arshid.blogsky.com/

• وقتی نمی توانید پاسخ مناسبی پیدا کنید، سکوت گزینه ای طلایی است.

• نگذارید کسی که از رویاهایش دست کشیده شما را هم از رویاهایتان منصرف کند.

• گاهی، دو نفر باید از هم فاصله بگیرند تا بفهمند چقدر نیازمند برگشتن به همدیگرند.

• آیا می دانید چرا خوشبخت بودن مشکل است؟

چون از رها کردن چیزهایی که باعث غمگینی ما می شود سرباز می زنیم.

• به جای پاک کردن اشکهایتان، آنهایی که باعث گریه تان می شوند را پاک کنید.

• هرگر از سمت جلو به یک گاو، از سمت عقب به یک اسب و از هیچ سمتی به یک احمق نزدیک نشوید.

• از نشانه های ذهن فرهیخته آن است که در عین مخالفت با عقیده ای، به آن احترام بگذارد.

• بخشش کنید، اما نگذارید از شما سوء استفاده شود.

عشق بورزید، اما نگذارید با قلبتان بد رفتاری شود.

اعتماد کنید، اما ساده و زودباور نباشید.

حرف دیگران را بشنوید، اما صدای خودتان را از دست ندهید.

• مردم می گویند، ” آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها کنید.”
اما باید اینگونه باشد، ” خوبی را در آدم ها پیدا کنید و بدی آن ها را نادیده بگیرید. ”
هیچکس کامل نیست.

• خداوند هیچ دری را نمی بندد مگر اینکه در دیگری را باز کند.

• غرور گفت، "غیر ممکن است.”
تجربه گفت: "خطرناک است.”
عقل گفت: "بیهوده است.”
دل زمزمه کرد: "امتحانش کن.”

• نگران آنچه که دیگران پشت سرتان می گویند نباشید، آن ها کسانی اند که به جای یافتن کاستی های زندگی خودشان، مشغول یافتن کاستی های زندگی شما هستند.

• اگر قول دادید، به آن عمل کنید.
اگر عشقی دارید، قدرش را بدانید..
اگر گفتید تماس می گیرید، این کار را بکنید.
اگر کسی به شما اعتماد کرد، به آن احترام بگذارید.
اگر اشتباهی مرتکب شدید، عذرخواهی کنید.
اگر در طلب اعتماد هستید، بدستش آورید.

• همه کسانی که به زندگی شما وارد می شوند، دلیلی دارد.
یا شما به آن ها برای تغییر زندگیتان نیاز دارید، یا خود کسی هستید که زندگی آن ها را تغییر خواهد داد.

• مشکل فکرهای بسته این است که دهانشان پیوسته باز است.

• هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستید، کس دیگری دارد نفس های آخرش را می کشد. پس دست از گله و شکایت بردارید و بیاموزید چگونه با داشته هایتان زندگی کنید.

• از اینکه دنیا در سال 2012 به پایان برسد نمی ترسم… از این می ترسم که دنیا بدون هیچ تغییری ادامه پیدا کند.

• هرگز به خاطر دیگران اصالت خود را تغییر ندهید. چون هیچ کسی بهتر از شما نمی تواند نقش شما را بازی کند. پس خودتان باشید. شما بهترینید.

• رها کردن کسی که برای شما ساخته نشده یعنی رسیدن به این درک که برخی آدم ها بخشی از سرگذشتتان هستند، نه بخشی از سرنوشتتان.

• برای اینکه دوستت داشته باشم و به تو احترام بگذارم، مجبور نیستم با تو هم عقیده باشم.

• وقتی کسی به زندگیتان وارد می شود، خدا او را به دلیلی می فرستد. یا برای درس گرفتن از او یا برای ماندن با او برای همیشه.

• خداوند برای هر چیزی که اجازه اتفاق افتادنش را می دهد دلیلی دارد… ممکن است ما هرگز نتوانیم حکمتش را درک کنیم اما باید به اراده و خواست او اعتماد کنیم.

• گله نکنید که چرا فلانی با شما درست رفتار نمی کند. اگر میدانید لیاقتتان بیشتر است، چرا با او رابطه دارید؟

• دنبال کسی نباشید که همه مشکلات شما را حل کند. دنبال کسی باشید که نگذارد به تنهایی با آن مشکلات روبرو شوید.

• از اینکه خودم هستم خوشحالم. شاید کامل نباشم اما صادق، دوست داشتنی و خوشبختم. سعی نمی کنم کسی باشم که نیستم و تلاش نمی کنم که همه را تحت تاثیر قرار دهم. من خودم هستم.

• سکوت همیشه به معنای "رضایت” نیست.
گاهی یعنی، "خسته ام از اینکه مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمی دهند، توضیح دهم.”

• خدا می داند چه کسی به زندگی شما تعلق دارد و چه کسی ندارد. اعتماد کنید و بگذرید. هر که قرار باشد بماند، همیشه خواهد ماند.

• وقتتان را صرف کسانی کنید که شما را در همه حال دوست دارند. آن را بیهوده تلف افرادی که فقط هرگاه منفعتشان میطلبد دوستتان دارند، نکنید.

• با کسی باشید که از شما کینه به دل نگیرد، حرف نزدن با شما را طاقت نیاورد، و بترسد از روزی که شما را از دست بدهد.

• بخشیدن کسی آسان است، اما اینکه بتوان دوباره به او اعتماد کرد، داستان کاملا متفاوتی است.

جوری با ادما برخورد کنید که سختترین تنبه شما برای اونا گرفتن خودتون از ازشون باشه.

دوقلوها دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 08:19 ب.ظ

حوصله خـــــــــــــــواندن ندارم
حوصله نوشتن هـــــــــــــــم ندارم
این همه دلتنگی نـــــــــــــــــــه با خواندن کم میشود نه با نوشتن
دلم آغوش گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرم میخواهد!


دلبستـــــــــــــــــــن ...دلتنــــــــــــــگی ...دلگــــــــیری

فقط همین نمیدونیم چی بگیم...؟؟

دلم میخواد یکی بیاد از پشت چشمام را بگیره و بگه اگه گفتی کیم؟
منم دستاشو بگیرم و بگم هر کی هستی فقط کنارم بمون!

...

دوقلوها دوشنبه 9 بهمن 1391 ساعت 08:26 ب.ظ

اما درمورد پست بالا
سخته خیلی سخته ..سخته که آدم فک کنه چیزی از خودش پیش دیگران نیس...
سخته خیلی سخته که ذره ذره جمع بشه و وقتی نگا کنی ببینی حالا هرچی به قول خودت جایی واسشون نبوده و جانمیشدن تو جهان الان تو جیب تو باشن...
نه
این درست نیست...

نه تو بگرد باور کن پیدا میکنی...پیدامیکنی کسیا که باتموم وجود دوسد داشته
پیدا میکنی...
بگرد لا به لای دفترچه ی خاطراتت خاطرات مبهمی را پیدا میکنی که روزی باچه اشتیاقی برای جاودانه شدنش دس به قلم بردی و اونا ثبت کردی...
بگــــــــــــــــــــــــرد دنبال خاطرا ت مبهم


+عذر تاخیر مجدد

نیازی به گشتن نیست... سررسید هر روزم پر است از خاطره هایی که با خوندنشون بیشتر یادم میاد که چقدر ناگهانی تبدیل شدم به حاشیه ی زندگی کسایی که یه روز اصلی ترین تیتر زندگیشون بودم و این ازار دهنده است...
+

مسلم بیگ زاده سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 06:26 ب.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com

سلام
حالتون چطوره؟
در آغاز باید بگم که هنوز درگیر امتحان ها هستم و یه جورایی درگیر!
به همین دلیل نتونستم متن رو با دقت بیشتر بخونم و پاسخ و دیدگاهم رو بدم، گفتم در آینده سر فرصت سر می زنم و امیدوارم تا اون موقع این حال رو نداشته باشی و کلی خبرای خوب خوب ببینم.
پ.ن: دارم سعی می کنم تو نوشته هام از واژه های عربی و بیگانه استفاده نکنم. هر چند خود حرف ع بیگانه است، اما فعلاً نمیشه کاریش کرد!

سلام
الحمدلله
انشاله که امتحانا را به سلامت و با موفقیت تموم میکنید! و اون یه جورایی درگیر هم ختم به خیر میشه.
سر فرصت منتظرتون هستم...

رستا سه‌شنبه 10 بهمن 1391 ساعت 11:25 ب.ظ

از زندگی، از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
تن خسته، سوی خانه دل خسته می کشم
وایا! از این حصار دل آزار خسته ام
دیگر از خموشی تقویم روی میز
از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت « یار تو هستم » ولی نبود
از خود که زخم خورده ام از یار خسته ام
با خویش در ستیزم و از دوست در گریز
از حال من مپرس که بسیار خسته ام

شب های روشن همیشه عالی است
شب هایت روشن شود ای کاش...

اگه اشتباه نکنم شعر متعلق به محمد علی بهمنی هست
بابت تکمیل شعر مرسی
و
ممنون رستا ی عزیزم

مریم چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت 07:14 ب.ظ

دیگه درس خیلی فشار آورده دیگه،لهجم هم برگشته
بابا تسلیم!!!!!!!!!!!!!!!چه طرفداری ایییییییییییییی!!!!! خوش به حال اونکه تو واسش همه کارم میکنی.من فقط منظورم این بود که اون آدم ارزش این همه فداکاری رو داره؟ که حتما داره؟!
نمیدونم ولی من فکر میکنم کسی که ارزش آدما و احساسشون رو درک نمیکنه حتما از لحاظ شخصیتی هم زیاد پر و با ارزش نیست.

حالا تو بیا یه لطفی در حق بقیه بکن شاگرد اول نشو... چی میشه؟؟؟
چو دانی و پرسی سوالت خطاست!... بلکم داشته باشه... تا حالا که داشته.
ادما دقیقا تو جایی که نباید غرور خودشونو نشون میدن
و ثابت میکن اینقدر لجبازن که حاضرن بخاطرش خیلی چیزا رو از دست بدن!

دیونه پنج‌شنبه 12 بهمن 1391 ساعت 09:19 ب.ظ http://mymina.blogsky.com

سلام
حال هیچ آشنا نمیپرسی؟
یا فقط حال ما نمیپرسی؟

سلام آشنا
حالتون چطوره؟
میام وبتون سر میزنم همیشه

رضا جمعه 13 بهمن 1391 ساعت 09:32 ب.ظ http://redkiss.blogfa.com

کجایی؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد