آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

من به اندازه ی یک مجلس ختم، دوستانی دارم!

چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز

بر شکوه سفر آخرتم ، افزودند

اشک در چشم، کبابی خوردند

قبل نوشیدن چایی، همه از خوبی من می گفتند

ذکر اوصاف مرا، که خودم هیچ نمی دانستم

نگران بودم من، که برادر به غذا میل نداشت

دست بر سینه دم در اِستاد و غذا هیچ نخورد

راستی هم که برادر خوب است

گرچه دیر است، ولی فهمیدم

که عزیز است برادر، اگر از دست رود

و سفر باید کرد تا بدانی که تو را می خواهند

دستتان درد نکند!

ختم خوبی که به جا آوردید

اجرتان پیش خدا...

عکس اعلامیه هم عالی بود

کجی روبان هم، ایده ی نابی بود

متن خوبی که حکایت می کرد:

که من خوب عزیز؛ ناگهانی رفتم

و چه ناکام و نجیب

دعوت از اهل دلان، که بیایند بدان مجلس سوگ

روح من شاد کنند و تسلای دل اهل حرم

ذکر چند نام در آن برگه ی پر سوز و گذار

که بدانند همه، ما چه فامیل عظیمی داریم

رخصتی داد حبیب، که بیاییم آنجا

آمدم مجلس ترحیم خودم

همه را می دیدم، همه آنهایی که در ایام حیات، نمی دیدمشان!

همه آنهایی که نمی دانستم عشق من در دلشان ناپیداست!

واعظ از من می گفت:

حس کمیابی بود...

از نجابت هایم، وز همه خوبیهام

اندکی آهسته تا که مجلس بشود سنگین تر

سینه اش صاف نمود و به آواز بخواند:

"مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک    چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"

راستی این همه اقوام و رفیق

من خجل از همشان

من که یک عمر گمان می کردم تنهایم و نمی دانستم

من به اندازه ی یک مجلس ختم، دوستانی دارم!


این شعر هر چند به زبان طنز و کنایه... اما غم این روزهای تلخ منو با خودش همراه داره... پس من سکوت می کنم.

آدم ها رو تا زنده هستند لمس کنیم... سنگ قبر احساس ندارد...


----------------------------------------------------------

بعد نوشت: 

فقط وقت مصیبته که آدما مهربون میشن

آب سرد و... طبع سدر سرد و ... کافور سرد و... خاکم سرد.

آدما زود دل میکنن و فراموش میکنن.

نظرات 12 + ارسال نظر
نرگس دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 04:00 ب.ظ http://khate-akhar.blogfa.com

تا زنده بود لمس که هیچ کنارش هم ننشستم
راحت از نبودنش حرف می زدم حالا شده بغضی که نه حل میشه نه بیرون ریخته میشه.

برای رفته ها جز فاتحه و صلوات کاری نمیشه کرد... حتی غصه و گریه و بغض هم به کارشون نمیاد!
بازم میگم... اگه میخوای این حسرت ها دوباره و چند باره تکرار نشه... هوای زنده ها را داشته باش!
تا حالا کسی نبوده که نمرده باشه!

دوقلوها دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 05:27 ب.ظ

عذر تاخیر...
خاکــــــــــ سرد است...
آدمی تا پا در خاک گذارد...نه نه تا تنش را در خاک قرار میدهند تارویش خاک میریزند...تا سنگ قبر را روی مزارش نصب کنند از یاد نیرود
اما چه عجیب است
چه عجیب است که این روز ها انسانها را در یادمان زنده به گووووورمیکنیم...
چه واقعیت تلـــــــــــــــــــخی
چه بیرحمانه...
چه ناباورانه...
و چقدر وهم داریم از زنده به گور شدن ...آن هم دریاد کسانی که هیچگاه ...هیچگاه فراموششان نکردیم...

ما فاتحان شهر های رفته بر بادیم
ما راویان قصه های رفته از یادیم

سلام خانوم گلا
خوبید انشاله؟
امیدوارم که تو این تاخیر همه امتحانا را عالی داده باشید.
اصل مطلب همینه: این روز ها انسانها را در یادمان زنده به گووووورمیکنیم... و چقدر وهم داریم از زنده به گور شدن ...آن هم دریاد کسانی که هیچگاه ...هیچگاه فراموششان نکردیم...
خوش به حالتون که هر کدوم کسی را دارید که مطمئنید هرگز فراموشتون نمیکنه!... همدیگه رو!

رضا دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://redkiss.blogfa.com

درود بر تو
چند صباحی هست که با خودم این درگیری رو دارم
میخواستم بنویسم
میخواستم بنویسم که این چه رسمیه که من بمیرم و واسم بهترین مراسم رو بگیرند
در صورتی که میشه با همون پول یه کار خیر دیگه کرد
از چیزایی حرف زدی که تو ذهنمچند وقتی هست غوطه ورند و از این طرف به اون طرف میرن
از جلوی رستوران ها که رد میشم و میبینم عده ای با لباس های تیره و شیک از رستوران میان بیرون جوریی که شکم مبارک زده بیرون
از اینکه همچین رسم عجیبی داریم دلم میگیره
از اینکه بعد از مردنم قراره عزیز شم ناراحت میشم
خیلی حرف دارم از این موضوع
اما الان گیج گیجم
مرسی بابت تلنگر قشنگت
همین

سلام آقا رضا
خواستم بگم نگو از رفتنت... که دیدم چه حرف بیهوده ی؛ ادم ها باید برای رفتن اماده باشن! هر لحظه!
زندگی سرسره است میکنی دل از خاک
پله پله تا اوج می روی تا پرواز
بعد از آن بالا می خوری سُر ارام
ذره ذره تا خاک

میشه یه دنیا دربارش حرف بزنیم اما دقیا همینه بعد از مردن عزیز میشیم. کسی که وقتی بود دیده نشد و همون عزیز بعد از مرگ چه ساده از یاد رفت!
کافیست چمدان هایت را ببندی همه اماده اند برای از یاد بردنت!
مواظب خودت باش!... به قول کاسکو من فقط عروسی میام گفته باشم!

کاسکو دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

عزیزم مجلس ختم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
انشالله خودم میام عروسیت تاصبح برات میرقصم و ژایکوبی میکنم.......................................................................................................................

قربونت برم کاسکو جونم!
داشتی می اومدی عروسیم دستت درد نکنه داماد را هم با خودت بیار!
یه رفیق داشته باشم فکر عروسی من باشه تویی بقیه به عزام میرسن!

کاپتان سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 09:22 ب.ظ

سلام بر دوست نازنینم...
به نظر منم این شعر حرف دل خیلی از ماهاست.
پس رفیق بیا دوتا کار بکنیم:
اول اینکه: نذاریم اطرافیانمون دچار حس امروز و الآن ما بشن؛ به تک تکشون فرصت بدیم تا تو همین دنیا هستن بدونن که رفیق های نازنینی!!! مثل ما دارن...
دوم اینکه: باور کنیم که ما هم کلی دوست و رفیق خوب داریم فقط به هر دلیلی فرصت های در کنار هم بودنمون کم شده. بیا شبها قبل از خواب جلوی چشممون بیاریم خوبی های دوستایی رو که حالا وقت خوبی کردن ندارن ولی اگه فرصتش پیش بیاد به خدا کم نمیذارن...
و دقت کنیم که توی هر مورد به اون یکی نگاه نکنیم! کاری نداشته باشیم که هستن یا نیستن؛ ما برای اونا باشیم و با بودن هامون بهشون یاد بدیم که باشن!!!
ببخشید؛ سرت رو درد آوردم .
فقط یه چیز دیگه رو هم یادآوری کنم: گرچه نیستم و وقت هایی هم که هستم بد هستم ولی از ته ته دل دوست دارم که باشم که به بودن در کنار تو میبالم...

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﻢ ﺭﺍ ...
ﺍﺯ ﻣﺎ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ...
ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ...

سلام عزیزم
ممنون از حضورت!
مواظب خودت باش ... خیلی زیاد

مسلم بیگ زاده چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 07:59 ب.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com

سلام
از اینکه بیشتر مردم (ماها) آدما رو بعد از مرگشون می شناسیم و بیشتر توجه می کنیم هیچ شکی نیست.
واسه همینه تا جایی که می تونم کمتر تو مراسم ختم شرکت می کنم.
اما بدون که شما شامل این نوشته نسبتاً طنزآلود نیستید. یعنی امیدوارم که اینجوری باشه.

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیـــــک بنگری هــــــمه تزویر می‌کــــنند

مسلم بیگ زاده چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 08:00 ب.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com

اون جمله آخری خیلی قشنگ و به جا بود...

«آدم ها رو تا زنده هستند لمس کنیم... سنگ قبر احساس ندارد...»

خیلی وقت بود دنبال یه معادل واسه کلمه مرده پرست می گشتم...

در حیرتم از مرام این مردم پست
این مردم زنده کش و مرده پرست
تا هست برندش همگی زیر جفا
تا مرد برندش همگی بر سر دست

سلام آقای بیگ زاده
ممنون از حضورتون
برقرار باشید!

آرشید چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 10:22 ب.ظ http://arshid.blogsky.com

سلام
و سپاس از این شعر زیبا و تامل برانگیز ...
پاینده و پیروز باشید.
عمرتان با عزت و طولانی

سلام جناب آرشید
ممنون بابت گذر به این نوشته

رستا چهارشنبه 27 دی 1391 ساعت 11:49 ب.ظ

چه فکر می کنی؟
که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ای ست زندگی ؟
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت ازو گریخته
به بن رسیده راه بسته ای ست زندگی ؟
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب درکبود دره های آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشان نقش پای توست
در این درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین گام های رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشه های توست
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گذشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن
هنوز آن بلنددور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار
بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر می کنی ؟
جهان چو آبگینه شکسته ای ست
که سرو راست هم در او شکسته می نمایدت
چنان نشسته کوه درکمین دره های این غروب تنگ
که راه بسته می نمایدت
زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش

نگران آمدن
دلتنگ رفتن
بی قرار ماندن
چقدر حالمان خوب است...

بی نهایت ممنون برای شعر:
"چه ابر تیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود"
ممنون!

VN!W پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 02:40 ب.ظ http://review1989.blogsky.com

از همه ی دوستان عزیزم معذرت میخوام که تایید کردن کامنت ها اینقدر طول کشید!

کاپتان پنج‌شنبه 28 دی 1391 ساعت 07:18 ب.ظ

بازهم سلام!
دقت کردی جوابت یه چیزی در حد خفه شو و تو که این چیزا رو نمی فهمی بود...! ولی عیبی نداره. من به این verbal aggression های تو عادت دارم خانم روانشناس!
حالا که قراره عروسی باشه منم میام! نکنه تو هم مثل بعضیااااااااااااا بیخبر عروس شی...
راستی یه خبر خوب هم بهت بدم: اگه قراره کاسکو واست شوهر پیدا کنه بدون تا هفته ی دیگه این موقع سر سفره ی عقدی!!!
گویا اخیرا رفته تو کار "امر خیر"!!!

فکر کنم سکوت کنم بهتره! ...

کاسکو شنبه 30 دی 1391 ساعت 04:44 ب.ظ

درجواب کاپتان نمیدونم چی باید بگم ولی فقط اینو میگم که کاپتان عزیز اگه حرفی داری باید مستقیم بگی نه با نیش و کنایه و منظور

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد