آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

کسوف

آدم ها از کاویدن زخم هایشان خوششان می آید

و آنقدر این کار را می کنند تا به استخوان برسند...


خسته شدم... فکر کنم شما هم خسته شدین. من از غصه هام که رهام نمیکنن... شما از اینکه هر وقت اینجا به روز شد یه پست غمگین خوندین. نمیدونم شاید اگه زندگیم شاد بود اصلا نیازی به ساخت یه فضای مجازی نبود... تنهایی و بی کسی و غم منو آورده اینجا... شاید اگه کسی -کسی که بهش اعتماد داشتم- بود که حرفامو بهش بگم هرگز مجبور نمیشدم با این همه سانسور اینجا بنویسم... شاید زندگی هنوز هم نمیخواد روشنایی هاشو به من نشونه بده، چون هنوزم غمگینم...

شما که سواد داری، لیسانس داری، روزنامه خوونی...

با بزرگون میشینی، حرف میزنی... همه چی میدونی...

شما که کله ات پره، معلم مردم گنگی

واسه هر چی میگن جواب داری، در نمیمونی

بگو از چیه که من دلم گرفته...

راه میرم دلم گرفته، میشینم دلم گرفته

گریه میکنم، میخندم، پا میشم، دلم گرفته

این جمله های محمد صالح علا خیلی به دلم نشست... یکی به من بگه چرا دلم گرفته؟

از خودم خنده ام میگیره... با هر کس غریبه تر باشم راحت تر از مشکلاتم باهاش حرف میزنم. و با هر کس نزدیکتر و صمیمی تر -که همین نزدیکتر ها غمم را افزون میکنن- رسمی تر و خنثی تر برخورد میکنم. وقتی از کسی عمیقا دلگیرم تو تنهایی سرش داد میزنم، گریه میکنم و بهش میگم "بی معرفت! من که همه جوره باهات راه اومدم با من چرا؟" میگم "حواست هست چقدر غریبه شدیم باهم؟!" ولی وقتی میبینمش اینقدر شاد و صمیمی برخورد میکنم که حتما به این همه خوشی و بی خیالی من حسودیش هم میشه! گاهی نمیشه دست از دوست داشتن یکی برداشت. حتی وقتی ازش متنفری! هرگز نتونستم وقتی از کسی دلگیرم بهش بگم تا این رابطه و این زخم ترمیم بشه. حداکثر عکس العملی که نشون دادم سکوت بوده. همیشه هم توقع داشتم که معنی سکوتم فهمیده بشه...دوست اونیه که حرف های نگفته ات را بشنوه! ... احمقانه است! میدونم!

فقط دارم از دست میدم... آدم ها رو... رابطه ها رو...  نگاه ها رو... من تو یه کسوف گیر افتادم. خیلی وقته دنیا روشن نمیشه. تو تاریکی گم شدم... هیچکس منو نمیبینه... دلم میخواست داد بزنم  که من احتیاج به کمک دارم... اما نمیتونم... صدام بلند نمیشه... نجواها رو هم کسی نمیشنوه. اصلا برای کی بگم... به کی میشه اعتماد کرد... آره یه علت غمگینی من همینه!... دیگه نمیتونم اعتماد کنم... از آدما میترسم... وقتی نزدیک ترین کسانم از اعتمادم سو استفاده کردن... دیگه چجوری وارد یه رابطه ی دیگه بشم... وقتی کسی که مطمئن بودم از بودن با من دنبال هیچ نفعی نیست و فقط همین لذت بودن ما رو کنار هم نگه داشته، اینطوری بهم رو دست زد... وای به حال بقیه!

وای به حال من...!

خدایا وقتی تو این دنیا هیچ پناهی جز تو نیست... هیچ دلخوشی، هیچ دلگرمی... چرا منو نمیبری پیش خودت!

با تمام وجودم آماده ام!

نظرات 5 + ارسال نظر
رستا شنبه 9 دی 1391 ساعت 08:36 ب.ظ

دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند
و فکر می کنم که این ترنم موزون حُزن تا به ابد شنیده خواهد شد
...

تا ابد شنیده خواهد شد...

رضا یکشنبه 10 دی 1391 ساعت 10:03 ب.ظ http://redkiss.blogfa.com

کل نوشته ت یه طرف
جملات اخرت یه طرف
داشتم لذت میبردم از حست،
نه که دل گرفتگی ت یا باقی قضایا
نه
داشتم از نوشته ت لذت میبردم که از این که ساده و بی تکلف احساست رو مینویسی
ساده و صادقانه مینویسی از صداقت گمشده مینویسی
اما جمله ی آخرت یکم زد تو ذوقم،وقتی خطاب به خدا میگی چرا منو نمیبری پیش خودت،با تمام وجود آماده ام
اجازه بده گذر زمان خیلی چیزا رو بهت ثابت کنه
دعوتت میکنم به صبر
همین

مگه غیر از صبر راه دیگه ای هم هست...
من اگه جسارتشو داشتم که الان درحال نوشتن نبودم...
قبول کن اقا رضا! من و شما خیلی چیزا رو از زندگی و اتفاق های گذشته ی همدیگه نمیدونیم...
شاید خیلی عصبی و خسته بنظر برسم اما درخواست اخرم از خدا مال امروز و دیروز و حال الان من نیست... من مدت زیادی هست که خودمو اماده کردم ... فقط گاهی اینقدر فشار را تحمل میکنم که باعث میشه جز خلوت با خدا حرفامو جای دیگه ی هم بزنم... که شاید بمونه برای اینده...
من صبورم...

مریم سه‌شنبه 12 دی 1391 ساعت 08:11 ب.ظ

نمیدونم درسته یا نه، یه مدت خودت رو رها کن. از همه چی از همه آدما. اصلا اعتماد نکن.اصلا همه چیو ول کن.برو تو خلصه.بیخیال شو.اصلا همه رو بی محل کن.نه با نیت! اصلا خودتو از تعلقات آزاد کن.هر کاری رو که دوست داری بکن.
بعد یه مدت میفهیمی چی تو زندگی ارزش داره چی نداره، بعد از بینش اونایی که دوست داری رو انتخاب کن.

منم نمیدونم... اما مگه الان همین کارو نکردم... دو تا خط تلفن خاموش!
اما چی فهمیدم؟... اینکه تنها کسی که ارزش نداره منم... من واسه هیچکس در اولویت نیستم.
کاش میشد ادم بیخیال همه چی بشه... اما خودتم میدونی که نمیشه!

گاهی نمیشه دست از دوست داشتن یکی برداشت. حتی وقتی ازش متنفری!

دیونه یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 11:42 ب.ظ http://mymina.blogsky.com

سلام
وب زیبایی دارین
ولی حس عجیبی تو وبتون هست که خیلی هم برام غریب نیست.

یکی میگفت:
بعضی موقع انقد دوست دارم که یادم میره دوسم نداری.

اگه خواستی بگو لینکت کنم.

سلام
جمله ی فوق العاده یه:
بعضی مواقع انقد دوست دارم که یادم میره دوسم نداری
شبیه حال و روز من!
سپاس از حضورتون!
لینک شدید.

رضا دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 07:55 ب.ظ

سلام
نظرات پست جدید بسته بود
واسه این نظر گذاشتم
بابا نگران نباش
من که چیزیم نیس
پیش میاد دیگه
بالاخره باید این اتفاق می افتاد

ولی شفاف سازی کن واسه کی نگرانی
ما که شوخی کردیم
اما میخوایم بدونیم خواهر ما نگران کیه
ها>؟؟؟؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد