آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

ز روزگار من، آشفته تر چه میخواهی؟

حال خودمم نمیفهمم...اصلا نمیفهمم...

نه که تا حالا تو عمرم دروغ نشنیده باشم نه!

هم دروغ شنیدم و هم متاسفانه خودم دروغ گفتم...

اما بعضی ضربه ها کاریِ!

همین چند دقیقه پیش چیزی را فهمیدم که هنوزم نتونستم کامل درکش کنم... هنگم!... قاطی کردم... اصلا نمی فهمم که چرا باید یه همچین دروغی بهم گفته میشد... به من و خیلیای دیگه... و من و خیلی های دیگه این دروغ رو باور کرده بودیم... اخه چرا؟؟؟... چرا به من؟؟؟... اصلا نمی فهمم برای چی باید دروغ میگفتی... الانم که دارم از شدت فشاری که بهم وارد شده اینجا می نویسم تا کمی اروم بشم یه حس عجیبی تو سرم دارم... یه حسی مثه  درد یا بیشتر شبیه اینکه مغزم داغ کرده و یا انگار خواب رفته باشه گز گز میکنه...

حالم اصلا خوب نیست...

اره منم بهت دروغ گفتم... بارها... اما برای ندونستنت یا به غلط دونستنت دلیل داشتم یه دلیل مهم اونم اینکه تو از شنیدن واقعیت رنجیده خاطر میشدی ... اما این دروغ تو هیچ معنایی نداره... تازه میفهمم دلیل این همه اصرارت مبنی بر اینکه خودم درستش میکنم لازم نیست تو زحمت بکشی چیه؟... چه اعتماد احمقانه ی بهت داشتم که تو همه چی رو بهم راست راست گفتی و من خر چقدر برای لحظه لحظه ات دل سوزوندم... چی فکر میکردم و چی شد... 

تنها به حرمت ...  هرگز! برای تا اخرین لحظه ی که نفس میکشم به روت نمیارم که چطوری از عمق اعتماد من به خودت دروغی به این بزرگی ساختی... 

و به حرمت همون چیزی که نمیدونم الان وجود داره یا نه... هرگز و برای همیشه در این مورد با کسی حرف نمیزنم!

ادمی که باورت داشت شکست...

.

.

.

دیگر فرقی نمی کند بیایی یا نیایی، من دیگر هیچوقت حالم خوب نمی شود..!!!

نظرات 9 + ارسال نظر
رضا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 11:13 ب.ظ http://redkiss.blogfa.com

سلام
خب من چی بگم؟
این روزا بعضی ها پیدا میشن که دروغ راحت میگن
بی تفاوت از اینکه ممکنه چه لطمه ای به طرف وارد کنه

مسلم بیگ زاده شنبه 18 آذر 1391 ساعت 11:36 ب.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com

دروغ...!؟
دروغ بدترین چیزه به نظر من. از بچگه بهم گفتن مادر همه گناهاست. راستش من هر گناهی رو می بخشم، اما دروغ رو نه.
البته به شرایط دروغ هم ربط داره. اما کلا حالم از دروغ بهم می خوره.

مسلم بیگ زاده شنبه 18 آذر 1391 ساعت 11:43 ب.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com

راستش آدم توش می مونه چی بگه. به نظر من دروغ گفتن قابل توجیه نیست. اما یادمون نره بعضی ها هم شاید دلیل داشته باشن، هرچه دلیلشون منطقی تر بود قابل گذشت تره. اصلا آدما رو با منطقشونه که میشه شناخت.

کاش دلیلش منطقی بود...

مسلم بیگ زاده شنبه 18 آذر 1391 ساعت 11:52 ب.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com

امروز رفتم و با یکی که از یک ماه پیش باهاش سرد و با بی محلی باهاش رفتار می کردم، صحبت کردم.
خوبیش اینجا بود که خودش اومد و اینکه دقیقه چهار روز قبل از اون یک ماه بهش گفته بودم از اینجور رفتارها خوشم نمیاد.
واسه همین خیلی راحت بهش گفتم علت دل خوری چی بوده، و اینکه گفتم چون قابل حل نیست این رفتارم رو ادامه میدم.
یه جورایی خیلی راحت شدم، به این خاطر که می دونم که دلیلش رو می دونه و هر وقت احساس کردم داره سعی می کنه اصلاح کنه، رفتارم رو درست کنم.

اما من نمیتونم بهش بگم...
نمیدونم شاید حتی تقصیر خودم بود... وقتی کسی نمیخواد چیزی را بگه یا دربارش دروغ میگه چرا تا تهش رفتم و حقیقت رو فهمیدم...
البته اون موقع که رفتم دربارش بیشتر بفهمم اینقدر به خودش و حرفاش اطمینان داشتم که ... بدجوری جا خوردم
اره شاید مشکل از منه...

مسلم بیگ زاده یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 12:01 ق.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com

راستی در مورد ترانه پرواز.
متن و داستانش فوق العاده غمگین و سوزناک بود. یعنی اینکه یه نفر اینقدر به یکی که وجود نداره دل ببنده و آخرش هم بفهمه اصلا وجود نداشته و اینقدر داغون باشه که نتونه بلند بشه و زندگیش رو ادامه بده.
یه شعر دیگه هم هست که بازم دوست می داشتمش. البته برعکس بود.
میگفت، طفلی کبوتر دل، بدجوری شد اسیرت، پرش شکسته اما، باز می خوره فریبت.
اونم برام جالب بود. آخه اینجور داستان ها رو زیاد دیدم، واسه همین حس می کنم واقعی هستم.

امینه یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 06:35 ب.ظ http://aminezh.persianblog.ir

همیشه از دروغ متنفر بودم چون ی چیزایی رو دیدم که...
سلام:/

همه از دروغ متنفریم اما...
همه واسه دروغ گفتنمون دلیل و توجیه داریم... کاش حداقل دلیل خوبی داشته باشیم...
کاش یاد بگیریم با دروغ هامون دل کسی رو نشکنیم... رابطه ها رو قطع نکنیم...
سلام
ممنون که بهم سر زدی عزیز!

مسلم بیگ زاده دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 08:20 ب.ظ http://daftar-ensha.blogsky.com

اونایی که خودشون رو پشت یه تصویر خیالی پنهان می کنن، یه جورایی کمبود دارن. اونقدر اعتماد به نفسشون پایینه که مجبور میشن دروغ بگن و یکی دیگه رو جای خودشون بذارن.
آره... پیش میاد که ماها هم همین کارو بکنیم اما...
اما خب تعداد دفعاتی که واسه ما این اتفاق پیش بیاد، کمتره.
خودستایی از خود نباشه، جمع بستم که نکنه به کسی تو این جمع بر بخوره.
طبیعتاً اگه این تعدد و تکرار دروغ واسه ما هم بیشتر بشه، یواش یواش به ما هم همین لقب دروغ گو رو میدن.
اما اینجا یه جای کار میلنگه. اونم اینکه بستگی داره به کی دروغ بگی. به کسی که قراره بهت اعتماد کنه و بهترین دوستت باشه یا یه رهگذر کاملاً معمولی که 1 درصد امکان داره دوباره ببینیش.
ببخشید اگه زیاد نوشتم.

من هم همیشه فکر میکردم که ادما از روی ترس دروغ میگن... اما هنوزم نتونستم ترس این ادم را در این مورد پیدا کنم
بله... دقیقا...خیلی مهمه که از کی دروغ بشنوی...
بازم ممنونم ازتون...

مسلم بیگ زاده جمعه 24 آذر 1391 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.daftar-ensha.blogsky.com

سلام
حالتون چطوره؟
راستش منم منم نمی دونم دلیل این ترس چیه؟
اما خیلی ها رو می شناسم از روی ترس دروغ نمی گن. یعنی همون ترس از رو شدن چهره واقعی شون یا کاری که انجام دادن.
اما بازم دروغ می گن.
چند وقت پیش بود که یه جا خوندم که آدما دلشون می خواد زنده بمونن و خوب زندگی کنن.
فکر کنم بی ربط با این موضوع دروغ نباشه.
آدما حاضرن برای بدست آوردن خیلی چیزا، حاضرن هر کاری کنن. همونجور که حاضرن واسه زنده موندن دست به هر کاری بزنن.
پس یه جورایی میشه گفت اینم یکی از چندین دلیلی که آدما حاضر نیستن حقیت خودشون رو بازگو کنن.

اره شاید... اما کاش این همه ادعای صداقت نداشت... این همه ادعای رفاقت نداشت!

رستا یکشنبه 26 آذر 1391 ساعت 12:32 ب.ظ

آخرین برگ که بیفتد
دیگر فرقی نمی کند
بیایی یا نیایی
من سایه سار پیش از این را
در پناه آرامش
شانه هایت می خواستم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد