آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

... تنها نیستی!

فقط امیدوارم آرامش قبل از طوفان نباشه!

"قرارمون کافه سپیدگاه یادت هست؟" ... مگه میشه یادم بره ... اینجا تنها مکان دو نفره ی من و توه! ... روز خوبی بود... نه به خاطر سکوتش ... نه به خاطر خستگیش ... نه به خاطر دلتنگی ای که در حضورت هم حس میکردمش ... حتی نه به خاطر اون جوجه کبابی که به جز مال خودت نصفه غذای منم خوردی... به خاطر همون جمله ی آخری!

مطمئن باش تو اون لحظه هایی که داری با این وابستگی کنار میای ... تنها نیستی!

گاهی این گنگ حرف زدنامون اینقدر برام دلنشینه که دیگه نمیخوام اِدامش بدم ... گفتم بی خیالش! گفت آره! بی خیال!

تمام مکالمه با یه لبخند تموم شد...

نظرات 5 + ارسال نظر
سمیرا چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.youlink.ir

سلام دوست خوبم.اگه افتخار بدید میخواستم باهاتون تبادل لینک کنم.تبادل لینک اتوماتیکه.یعنی لینکتونو وارد کردید بدون تایید من به نمایش گذاشته می شه.www.youlink.ir منتظرتون هستم

رستا پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 04:36 ب.ظ

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
(هوشنگ ابتهاج عزیز...)

دوقلو ها چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 08:27 ب.ظ

گاهی این گنگ حرف زدنه خیلی به دل میشینه !
ولی واسه ما که چیزی نمیدونیم تجزیه تهلیلش سخته
همینقد که زبان نوشتارت تو این قسمت به دلمون نشست
همین زبان دوپهلوت
راسی
ببخشید نبودیییما
درگیر دروسیم نمیرسیم زیاد سر بزنیم

مرسی گل دخترا!

[ بدون نام ] شنبه 15 مهر 1391 ساعت 09:49 ب.ظ

قشنگ
خوب
و آروم بود.
دلت آروم عزیزم

اگه اسمتون رو هم می نوشتید خوشحال میشدم!

مریم چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 02:30 ب.ظ

من بودم.یادم رفت اسمم رو بنویسم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد