آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

آنچه بر من گذشت...

بغض هایم را نگه میدارم ... گاهی اوقات سبک نشوم، سنگین ترم!

درجه دو

از اینجا شروع میکنم...

بهش گفتم کی میرسی خونه؟

گفت: 9 -10

همیشه میدونه وقتی که میپرسم باید وقتی می رسه بهم خبر بده...

ساعت شد 11 گفتم باز یادش رفت. خودم یه اس بدم ببینم رسیده یا نه.

جواب داد: نیم ساعت تا خونه دارم.

نیم ساعت گذشت و هر لحظه با خودم میگفتم الان دیگه زنگ میزنه، الان اس میفرسته، الان... ، الان...

هرچی زمان بیشتر میگذشت بیشتر دلشوره میگرفتم... نکنه اتفاقی افتاده باشه، نکنه تصادف کرده، نکنه...

40 دقیقه از اون نیم ساعت گذشت دوباره خودم اس دادم... حالا جواب نمیداد!

زنگ زدم جواب نداد... دوباره و دوباره...

برداشت!

یه نفس راحت کشیدم گفتم مگه قرار نبود رسیدی خونه زنگ بزنی؟

با صدای اروم خیلی تند تند و با یه لحن حق به جانب گفت: مهمون دارم! ببخشید.

بی خداحافظی قطع کردیم!

با خودم گفتم یعنی reply کردن پیام من و نوشتن یه کلمه پنج حرفیِ "رسیدم" واقعا بیشتر از ده ثانیه وقتت را می گرفت؟؟! حالا خوبه ادعا داری منو میشناسی و به حساسیتهام آشنایی!


این شروع قصه نیست فقط یه نمونه است.

خیلی وقته احساس میکنم واسه همه ی دوستام تبدیل شدم به موجود درجه دو (!). نمیدونم این همه بی ارزش شدن چطوری بوجود اومد. تنها چیزی که مطمئنم اینکه من اینطوری نبودم.

خوب و یا بد، هر کدوم از دوستای من، هر وقت که نیاز داشتن من کنارشون بودم!

از شنیدن غصه هاشون تا کمک به رفع مشکلشون یا حتی پاسخ دادن به سوالای جور واجورشون! از پرسیدن ادرس مطب پزشک متخصص و روانپزشک و روانشناس بگیر تا مارک ریمل و رژ لب (شاید خنده دار بنظر بیاد!) حتی گاهی در مورد مسائل سیاسی و اقتصادی هم ازم میپرسن!

قسمت خنده دارترش اینجاست که اگه نتونم به بعضی از این سوالا پاسخ بدم باید برم بگردم و بپرسم تا جواب پیدا کنم براشون!

با همه ی این توصیفات وقتای که من احتیاج به یه جفت گوش دارم که منو بشنوه یا سر کارن، یا در حال خریدن، یا با نامزدشون رفتن بیرون و اصلا حوصله ی منو ندارن، یا یه ادم مهمتر از من باهاشون تماس میگیره، یا داری از ناراحتی هات میگی اون داره به شام شبش فکر میکنه و درست وسط حرفات میپرسه "بنظرت کوکو درست کنم بهتره یا به شوهرم بگم بریم خونه مامان اینا؟" ... حال من اون لحظه دیدنیه!

من واسه دوستام شهروند درجه دو هستم!

البته اگه اولویت اول رو به راه باشه، اتفاقا خیلی هم مهربون میشن!

شاید لحنم خیلی تند و گزنده باشه. اما این خودزنی رو انجام ندادم که دوستام بهم بگن " نه عزیزم ما دوست داریم و..." از این جور تعارفات!

من خودم غرق این جملات بی پایه و اساسم! اما یه جاهایی دیگه خسته میشم از این قربون صدقه های الکی!

یکی از دوستام هر چند وقت یکبار بهم اس میده که از یه موضوعی خبر بگیره. اینقدر تعراف میکنه تا اخرش بپرسه چه خبر؟... دلم میخواست بهش بگم وقتی من واست مهم نیستم چرا اینقدر با اب و تاب احوالپرسی میکنی؟ همون بنویسی "چه خبر؟" من جوابتو میدم.

نظرات 9 + ارسال نظر
دوقلوها دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام بر مینای گل...

خب...واقعا الان نمیدونیم چی بگیم...راسش از رفتار اون شخص خاص باور کن الان به شخصه عصبانی هستیم..
ما نمیدونیم این شخص چه نسبتی باهات داره اما اگه از دوستای نزدیکت باشه این خیلی خیلی رفتار بدیه...
نه برای اینکه جواب اس نداده یا تلفن نکرده..
برای اینکه دلی را منتظر گذاشته و نگران کرده
دل تو را..
اما
غصه نخور
این رسم آدماس..
فراموش میکنن خیلی زود
تموم روزهای خوشی را که باهم داشتن..
میدونی چرا
چون اینجا زمین هست
زمینی که آدماش سردن..
هی ..
نمیخوایم بگیم خودتا ناراحت نکن واسه این چیزا..
اما سعی کن ناراحت نکنی خودتا میدونی چرا؟؟
چون ممکنه ۱نفر حتی ۱نفر با شادی تو شاد بشه و با ناراحتیت..ناراحت..
با خدت بخنده و با گریت بگریه
پس حتی شده واسه دل اون شاد باش..
ولی امان از همین قربون صدقه های الکی..

سلام گل دخترا!

ازش دلگیر نیستم... شاید مشکل از من و اخلاق منه!
شایدم باید یاد بگیرم تمام لحظات تلخ و شیرین زندگیمو از یاد ببرم... بعضی وقتا فکر میکنم کاش حافظه ام مثل ماهی بود فقط 8 ثانیه طول میکشید!

شایدم حق با شما باشه من خیلی کم به خاطر خودم زندگی کردم!

دوقلوها دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 03:45 ب.ظ

کوچه ها را بلد شدم.

رنگهای چراغ راهنما

جدول ضرب

دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمیشوم.

اما گاهی میان آدمها گم میشوم

آدم ها را بلد نیستم...


میخواسیم بگیم هیچوقت فکر نکن اسه دوستات شهروند درجه ۲ هستی...
چون واسه اووووون رفیق اصلیه درجه ۱
یا حتی کمتر از ۱
تو واسه خدا یکه یکی

آدما ها را بلد نیستم...

اره واقعا!
اگه محبت و حمایت اون رفیق اصلیه نبود که من هیچی نبودم!
مرسی از یاداوریتون!


ادمیزاد احساس خوبی پیدا میکنه وقتی میبینه تو این دنیای خاکی هستن کسایی که واسه غصه هات وقت میزارن... ازتون متشکرم!

دوقلوها سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام مینای عزیز
روز تو هم مبارک
البته حدس زدیم مبارکه...
اما حب مبارک


------------------------
بله ...ازش دلگیر نباش
فکر اون موقع های خوشی را بکن که با هم بودییین
اصن به قول یکی از عزیزای دلمون بخند تا دنیا بهت بخنده..
----------------------
ما هم خوشحالیم که میتونیم باهات باشیم و شاید حتی ۱ذره حتی ۱ذره هم تو را از وجود خودمون شاد کنیم..

ممنونم

مسلم بیگ زاده سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 06:36 ب.ظ http://beigzadeh-m.ir

سلام
کاملن درکتون می‌کنم...
چون خودمم اینجوریم.
همیشه یادم میره بگم رسیدم
اما هیچوقت قیافه حق به جانب نمی‌گیرم

اما در مورد این تیپ آدما، راستش من همیشه در اختیار دوستان هستم.
حتی به قول شما این انتظار خیلی بالا می‌ره اما من با حوصله باهاشون رفتار می کنم اما خسته نمی‌مش.
اما وقتی که خودم کاری برام پیش میآد روم نمی‌شه بهشون بگم، چون می‌ترسم بهم جواب رد بدن، واسه همین کم پیش میآد رو رو بندازم.
در کل تقصیر زمونه است.
به نظر من این دنیا ارزششو نداره که به خاطر مال دنیا، مقام دنیا و... دل یکی رو بشکونی

مسلم بیگ زاده سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 07:27 ب.ظ http://beigzadeh-m.ir

اما شما درجه دو نیستین!
شما درجه یک هستین، چون همیشه به شما نیاز دارن

خود من امروز بعد از چند سال پا رو قانون زندگیم گذاشتم
یکی که همیشه بهم زنگ میزد و سوالا و مشکلات کامپیوتریش رو ازم می‌پرسید، امروز زنگ زد و در حالی که می‌دونستم، جوابش رو ندادم و یه جورایی پیچوندمش.
اوایل یکم ناراحت شدم، اما همین که به رفتار ایشون فکر می‌کردم این ناراحتیم کمتر می‌شد.
آخه طرف یه روده راست تو شکمش نیست...

سلام اقای بیگ زاده
امیدوارم وقتی دیگران را دل نگران میکنید، بعدا بتونید از دلشون درارید!
سعی کنید پا رو قانون زندگیتون نذارید اما قبول دارم "بیشتر از اون ادمایی که دوسشون داریم و نمی فهمن اونایی که ازشون متنفریم و نمیفهمن ادمو حرص میدن"
ممنون که بهم سر میزنید!

رضا جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 09:32 ب.ظ http://redkiss.blogfa.com

سلام خوبی شما
مرسی که اومدی
نظریه ی چی؟>؟
تا حالا در موردش نخونده بودم
حتی صادقانه بخوام بگم نشنیده بودم

نظریه ی وجودی!
یه نگاه انسانی و کمال گرایانه و البته متکی به فرد به نوع بشر داره!
یه نظریه ی روان درمانیه!
خوشبختانه یا متاسفانه من فارغ التحصیل روانشناسیم!

مریم یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 11:49 ق.ظ

میدونی مینا جون یه وقتایی مجبوری سکوت کنی،میفهمت چون یه چند روزه خودم درگیر یه همچین مسئله ایم.نمیدونم چیکار کنم که طرف بفهمه ناراحتم کرده یا حداقل اگه فهمید یه جور از دلم در بیاره ولی واقعا نمیشه کاری کرد................
آخر کار میگن خیلی سخت میگیری،به همین راحتی!!!!
سکوت وصبر.....
آخرین راهه.

امیدوارم منظورت از "طرف" کوروش نبوده باشه!
بدبختی همینجاست که تو محکوم به بخشیدنی وگرنه کینه ای محسوب میشی!
اره اخرین راهه!... فقط میترسم من خیلی زود تا تهش رو برم.

رضا سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 11:42 ب.ظ http://redkiss.blogfa.com

سلام
صادقانه بخوام یکم صحبت کنم،اول یه اعتراف دارم
به وبت اتفاقی اومده بودم چون تو گوگل دنبال وب هایی بودم با اسم آنچه بر من گذشت
اون روز فقط یکی دوتا پستت رو خوندم و دعوتت کردم
و حالا
بعد از اینکه منو شرمنده محبتت میکنی و وقت میذاری میای وبم و نظر میدی
این بار با حوصله خوندم
اگه بگم قلم زیبای داری
خوب مینویسی
کلیشه ای حرف دم
پس فقط در همین حد میگم
که واقعا دنیای خودت رو زیبا ترسیم میکنی واسه مخاطبت
نوشته هایی که زندگی رو میشه حس کرد رو واقعا دوست دارم
خیلی عالی بود پست هات
خیلی

سلام
خیلی واسم خوشحال کننده است که شما (شمایی که نوشته هات اینقدر دلنشینه) از خوندن پست های من خسته نشده باشی!

بابت زمانی که گذاشتی یک دنیا ممنون!

مریم پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 11:57 ق.ظ

ای بابا مینا جووون!!!!!!!!!!! به چه چیزایی فکر میکنی
این قاعده و حرف مختص فرد خاصی نیست،اکثر آدما جدیدا این مدلی شدن، منتها باید تو یه رابطه گذشت دو طرفه باشه، صبر و گذشت هم شاید بهترین راهه

مریم جووون تو به چه چیزایی فکر نمی کنی
باید دو طرفه باشه ولی...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد